جدول جو
جدول جو

معنی تدحی - جستجوی لغت در جدول جو

تدحی
(اِ تِ)
از ’دح ی’، وارفتن بهر طرف. (منتهی الارب). تبسط. (المنجد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس). یقال: نام فلان فتدحی، ای اضطجع فی سعه من الارض. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
تدحی
وارفتن بهر طرف
تصویری از تدحی
تصویر تدحی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تدلی
تصویر تدلی
آویخته شدن، خرامیدن، شتافتن و نزدیک شدن
فرهنگ فارسی عمید
به مقابله طلبیدن کسی برای انجام کاری به منظور اثبات برتری خود و ناتوانی وی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدنی
تصویر تدنی
اندک اندک نزدیک شدن، پایین آمدن، پست شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حا)
جای بیضه نهادن شترمرغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ حی ی)
آشیان شترمرغ. (مهذب الاسماء). جای بیضه نهادن شترمرغ در ریگستان و جای چوزه برآوردن آن. ادحیّه. ادحوّه. ج، اداحی
لغت نامه دهخدا
(تَجْ یَ)
عمامه به زیر حنک درآورده بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: نهی عن الاقتعاط و امر بالتحلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَرَدْ دُ)
شتافتن، یقال: توح یا هذا، ای اسرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فریفتن. (تاج المصادر بیهقی). فریب دادن صید را. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) (اقرب الموارد). فریب دادن شکار را. (ناظم الاطباء) ، موی فروکردن زن. (تاج المصادر بیهقی). شانه کردن زن موی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تاریک گردیدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’دهی’، کار مردمان زیرک و تیزهوش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرد شدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (آنندراج). گرد شدن مار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذِ)
نزدیک درآمدن اندک اندک. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک آمدن. (زوزنی). اندک اندک نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). بعید یتدنی خیر من قریب یتبعد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’دل ی’، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : ثم دنی فتدلی. (قرآن 53 / 8) ، فروتنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تواضع. (اقرب الموارد) (المنجد) ، تدلل، یعنی خرامیدن. بمعنی تدلل است یعنی خرامیدن، مانند تمطی که بمعنی تمطط است. (ناظم الاطباء). معنی آن تدلل است مانند: ثم ذهب الی اهله یتمطی،ای یتمطط. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح عرفا، عبارت از نزول وجود مقربین است از مقام بیخودی و فناء در جبروت الهی به مرتبت هوشیاری که بعد از ارتقاء به نهایت مقام و مرتبت خود است و بعبارت دیگر صحو بعد از محو و هشیاری از بیخودی است و این خود نزول است از مقام فناء فی صفات اﷲ و سفر از حق بخلق است و گاه در مقابل نزول تجلیات حق است از مقام قدس ذات خود (که هر کس را بدانجا راهی نیست و لایمسه الا المطهرون) بمراتب نازلۀ وجودی برحسب استعدادات وجود در کسب فیض و تجلی. (از تعریفات جرجانی) ، نزول مقربین است و اطلاق شود در مقابل نزول حق بمقربین در مقام قرب و نزدیکی مقربین به او. (از تعریفات جرجانی) ، درآویختن بدرخت و جز آن. (آنندراج)
از ’دل و’، فروآویخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). فروهشته شدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). آویخته شدن از درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعلق و فروهشته شدن میوه از درخت. (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). قریب گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرودآمدن از بالا به نشیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرودآمدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
گشاد و فراخ کردن زبان را در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تشحی بر کسی، فراخ کردن زبان را در آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
چاشت خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خوردن وقت چاشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قربانی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نماز چاشت گزاردن، در چاشت چریدن گرفتن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
باغبان، (منتهی الارب) (آنندراج)، مؤلف نشوءاللغه آرد: و عوام مصر یعرفون ’الجنائنی’، و العراقیون یعرفون ’البغوان’ او ’البغوانجی’ او ’الباغبان’ و کان فصحاء العهد العباسی یقولون فی هذا المعنی ’البستانبان’، اما ’التاحی’، بالحاء المهمله، و هوالصحیح الفصیح، فیجهله ابرع اللغویین و ابصر فقهائهم، (نشوء اللغه العربیه و نموها و اکتهالها ص 90)
لغت نامه دهخدا
(رُ حی ی)
تره فروش دهات. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کاسور و آن بقال قری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ)
گسترده گردنده. (آنندراج). منبسط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَحْحی)
وارونده به هر طرف. (آنندراج). اسب به تاخت رونده. (ناظم الاطباء) ، هروله کننده. (ناظم الاطباء) ، گسترده و گشاده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدحی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قصد و آهنگ چیزی کردن، برابری کردن در کاری و پیش خواندن خصم را و غلبه جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). از کسی درخواستن تا با تو برابری کند در کاری تا عجز او ظاهر شود و برابری در نبردکردن. (تاج المصادر بیهقی). از کسی درخواستن تا با تو برابری کند. (زوزنی). معارضه کردن و پیش خواندن خصم را و غلبه جستن بر او. (آنندراج) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاحی
تصویر تاحی
باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنحی
تصویر تنحی
تیکه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجی
تصویر تدجی
شبتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدری
تصویر تدری
فریفتن، فریب دادن شکار را
فرهنگ لغت هوشیار
در آویختن فرو هشته شدن فروتنی فرو آویختن در آویختن فرو هشته شدن، نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرودش پستیدن، نزدیک شدن -1 نزدیک آمدن، پایین آمدن پست شدن، نزدیکی، پستی، جمع تدنیات. پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدی
تصویر تحدی
غلبه جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردحی
تصویر ردحی
سبزی فروش در روستا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحی
تصویر توحی
((تَ وَ حِّ))
شتافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدی
تصویر تحدی
((تَ حَ دّ))
برابری کردن در کاری، نبرد جستن، به نبرد خواندن، فزونی جستن، قصد کردن چیزی را، پیش خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدلی
تصویر تدلی
((تَ دَ لِّ))
بسیار نزدیک شدن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدنی
تصویر تدنی
((تَ دَ نّ))
نزدیک آمدن، پایین آمدن، پست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنحی
تصویر تنحی
((تَ نَ حِّ))
دور شدن، دوری جستن، دوری
فرهنگ فارسی معین