جدول جو
جدول جو

معنی تخویع - جستجوی لغت در جدول جو

تخویع(اِلْ)
کم و اندک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، شکسته و سست گردانیدن کسی را به زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکستن توجبه پهلوهای وادی را، ادا کردن وام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
جدا کردن، از هم باز کردن، در علوم ادبی شعری که بر وزن ناخوش و بحر ثقیل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخویف
تصویر تخویف
ترسانیدن، بیم دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ هََ)
کشیدن ستاره از بهر فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). بی باران شدن ستاره ها و نیز میل کردن به فروشدن و غروب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکم از زمین برداشتن اشتر در حال فروخفتن و مردان در حال سجده و بال فروگذاشتن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). شکم بر ران نهادن درخفتن بر روی. (زوزنی). از زمین دور واماندن شکم شترچون خسبد و مرد چون سجده کند و مرغ چون بال فروگذارد، به نهایت فربهی رسیدن شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (اقرب الموارد) ، کندن گودالی خرد، زن را و آتش در آن افروختن و زن بر شرارۀ آن نشاندن بخاطر بیماری که او را بود. (اقرب الموارد). خوّیتها، اذا حفرت حفیرهً فاوقدت فیها ثم اقعدتها فیها لداء بها. (منتهی الارب) ، ساختن برای زن خویّه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ وِ)
خائن خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به خیانت منسوب کردن کسی را، کم و اندک کردن چیزی را، تیمار داشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
پادشاه گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، خداوند چیزی گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دادن و ملک گردانیدن خداوند برای کسی مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خوّله اللّه مالاً، اعطاه ایاه متفضلاً و ملّکه ایاه . (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
فراخ گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توسیع. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :... فظلموا بها و مانرسل بالاّیات الا تخویفاً. (قرآن 59/17) ، گردانیدن کسی را به حالی که مردم از وی می ترسند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ترسناک گردانیدن کسی را. (المنجد). خوّفه، جعله یخاف و قیل صیره بحال یخافه الناس... (اقرب الموارد) ، راه را چنان کردن که مردم از آن بترسند. (از المنجد) : ماکان الطریق مخوفاً فخوّفه السبع او العدوﱡ، فرستادن گوسفندان را دسته دسته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَلْوْ)
بسیار در چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوض کردن. (زوزنی) ، درآمدن به آب. (از منتهی الارب). درآمدن در آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در آب. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گوناگون کردن. (دهار) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن و زدن باد چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُوو)
آغاز کردن به اکرام کریمان، بعد از آن به اکرام لئیمان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، هویدا شدن پیری در کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، فراگرفتن چیزی اگرچه اندک باشد. (تاج المصادر بیهقی). گرفتن عطیۀ کسی اگرچه قلیل باشد، آراستن تاج به صفحه های زر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) :مثل المراءه الصالحه مثل التاج المخوّص بالذهب. (اقرب الموارد) ، جدا ساختن گزیده از مواشی و روان ساختن بسوی آب و حبس کردن جلاد و شرار از آنان. (از اقرب الموارد). رجوع به تخوص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
کم و اندک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرستادن شتران را یکان یکان بسوی آب و یکباره رها نکردن تا ازدحام نشود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، کاستن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخویش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضعیف و منکر شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ضعیف و سست شدن. (از المنجد). ضعیف شدن مرد. (اقرب الموارد) ، سست شدن زمین از کثرت باران و جاری شدن آب بر آن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، نسبت دادن کسی را به سستی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شتاب رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). سریع رفتن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، نایل شدن به چیزی از طعام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). یافتن اندکی از طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرستادن فحل را در شتران ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
دهی از دهستان مؤمن آباد در بخش درمیان شهرستان بیرجند است که در دوازده هزارگزی شمال باختری درمیان، بر سر راه بیرجند به درمیان قرار دارد. دامنه ای معتدل است و 91 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شلغم و چغندر و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. در اطراف این ده شورۀ باروت یافت می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریدن به تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رها کردن ستور از قید آن. (ذیل اقرب الموارد) ، رفتار مرد مخلّعالالیتین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتار مرد مخلّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. (ناظم الاطباء) ، تفکیک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نوعی از تصرفات عروض است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).... چون خبن و قطع در مستفعلن جمع شود مفتعل بماند، فعولن بجای آن بنهند، و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند یعنی دست بریده. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی ص 40)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فرمانبردار گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آسان کردن کار بر کسی و توانا کردن بر کاری. منه قوله تعالی: فطوعت له نفسه قتل اخیه (قرآن 5 / 30) ، یعنی آسان کرد و توانا نمود و یا پیرو او گشت و فرمانبرداری نمود و یادلیر کرد او را و اعانت کرد و پذیرفت حکم وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آسان کردن کاری را و توانا کردن کسی را بر کاری. (آنندراج) ، سزاوار گردانیدن چیزی را. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به تیغ زدن کسی را چندانکه کج گردد استخوان ساق دست وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرسنه کردن کسی را و گرسنه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرسنه کردن. (زوزنی). گرسنه داشتن. (دهار). گرسنه داشتن بقصد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اجاعه.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زدن غیرنافذ نابرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخدیع به شمشیر، زدن زدنی غیرنافذ و نابرنده. (از اقرب الموارد) ، فریفتن. (مؤید الفضلاء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره پاره کردن و بریدن بدانسان که جدا نگردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از المنجد). پاره پاره کردن به شمشیر. (اقرب الموارد) ، زدن به شمشیر چنانکه نافذ و کارگر نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروتن گردانیدن. (زوزنی) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پاره پاره بریدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن گوشت. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخدیع
تصویر تخدیع
فریفتن گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهویع
تصویر تهویع
هراشاندن: به هراش واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویع
تصویر تطویع
آسانکرد، توانا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویر
تصویر تخویر
ضعیف و منکر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویس
تصویر تخویس
کاستن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویص
تصویر تخویص
هویدایی پیری، آراستن تاج به زر تاج زیبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویف
تصویر تخویف
ترسانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویق
تصویر تخویق
فراخاندن گشاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویف
تصویر تخویف
((تَ))
ترسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
((تَ))
از هم باز کردن، جدا نمودن، شعری را در بحر ثقیل و وزن ناخوش سرودن
فرهنگ فارسی معین