بسیار در چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوض کردن. (زوزنی) ، درآمدن به آب. (از منتهی الارب). درآمدن در آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در آب. (المنجد) (اقرب الموارد)
بسیار در چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوض کردن. (زوزنی) ، درآمدن به آب. (از منتهی الارب). درآمدن در آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در آب. (المنجد) (اقرب الموارد)
حوض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). حوض ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، محوض ساختن برای درخت خرما، تحویض بر چیزی،راغب و طالب شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد امری گشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحویط. (اقرب الموارد). گرد چیزی برگشتن. (آنندراج) : انا احوض لک هذا الامر، یعنی گرد آن کار میگردم برای تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
حوض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). حوض ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، محوض ساختن برای درخت خرما، تحویض بر چیزی،راغب و طالب شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد امری گشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحویط. (اقرب الموارد). گرد چیزی برگشتن. (آنندراج) : انا احوض لک هذا الامر، یعنی گرد آن کار میگردم برای تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
کشیدن ستاره از بهر فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). بی باران شدن ستاره ها و نیز میل کردن به فروشدن و غروب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکم از زمین برداشتن اشتر در حال فروخفتن و مردان در حال سجده و بال فروگذاشتن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). شکم بر ران نهادن درخفتن بر روی. (زوزنی). از زمین دور واماندن شکم شترچون خسبد و مرد چون سجده کند و مرغ چون بال فروگذارد، به نهایت فربهی رسیدن شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (اقرب الموارد) ، کندن گودالی خرد، زن را و آتش در آن افروختن و زن بر شرارۀ آن نشاندن بخاطر بیماری که او را بود. (اقرب الموارد). خوّیتها، اذا حفرت حفیرهً فاوقدت فیها ثم اقعدتها فیها لداء بها. (منتهی الارب) ، ساختن برای زن خویّه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کشیدن ستاره از بهر فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). بی باران شدن ستاره ها و نیز میل کردن به فروشدن و غروب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکم از زمین برداشتن اشتر در حال فروخفتن و مردان در حال سجده و بال فروگذاشتن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). شکم بر ران نهادن درخفتن بر روی. (زوزنی). از زمین دور واماندن شکم شترچون خسبد و مرد چون سجده کند و مرغ چون بال فروگذارد، به نهایت فربهی رسیدن شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (اقرب الموارد) ، کندن گودالی خُرد، زن را و آتش در آن افروختن و زن بر شرارۀ آن نشاندن بخاطر بیماری که او را بود. (اقرب الموارد). خَوَّیتها، اذا حفرت َ حَفیرهً فاوقدت َ فیها ثم اقعدتها فیها لداء بها. (منتهی الارب) ، ساختن برای زن خَویّه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خائن خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به خیانت منسوب کردن کسی را، کم و اندک کردن چیزی را، تیمار داشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخون شود
خائن خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به خیانت منسوب کردن کسی را، کم و اندک کردن چیزی را، تیمار داشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخون شود
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :... فظلموا بها و مانرسل بالاّیات الا تخویفاً. (قرآن 59/17) ، گردانیدن کسی را به حالی که مردم از وی می ترسند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ترسناک گردانیدن کسی را. (المنجد). خوّفه، جعله یخاف و قیل صیره بحال یخافه الناس... (اقرب الموارد) ، راه را چنان کردن که مردم از آن بترسند. (از المنجد) : ماکان الطریق مخوفاً فخوّفه السبع او العدوﱡ، فرستادن گوسفندان را دسته دسته. (اقرب الموارد)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :... فظلموا بها و مانرسِل ُ بالاَّیات ِ الا تخویفاً. (قرآن 59/17) ، گردانیدن کسی را به حالی که مردم از وی می ترسند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ترسناک گردانیدن کسی را. (المنجد). خَوَّفَه، جعله ُ یخاف و قیل صیره بحال یخافه ُ الناس... (اقرب الموارد) ، راه را چنان کردن که مردم از آن بترسند. (از المنجد) : ماکان الطریق ُ مَخوفاً فخَوَّفه السبعُ او العدوﱡ، فرستادن گوسفندان را دسته دسته. (اقرب الموارد)
آغاز کردن به اکرام کریمان، بعد از آن به اکرام لئیمان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، هویدا شدن پیری در کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، فراگرفتن چیزی اگرچه اندک باشد. (تاج المصادر بیهقی). گرفتن عطیۀ کسی اگرچه قلیل باشد، آراستن تاج به صفحه های زر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) :مثل المراءه الصالحه مثل التاج المخوّص بالذهب. (اقرب الموارد) ، جدا ساختن گزیده از مواشی و روان ساختن بسوی آب و حبس کردن جلاد و شرار از آنان. (از اقرب الموارد). رجوع به تخوص شود
آغاز کردن به اکرام کریمان، بعد از آن به اکرام لئیمان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، هویدا شدن پیری در کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، فراگرفتن چیزی اگرچه اندک باشد. (تاج المصادر بیهقی). گرفتن عطیۀ کسی اگرچه قلیل باشد، آراستن تاج به صفحه های زر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) :مَثَل ُ المراءه الصالحه مَثَل ُ التاج المخَوَّص بالذهب. (اقرب الموارد) ، جدا ساختن گزیده از مواشی و روان ساختن بسوی آب و حبس کردن جِلاد و شِرار از آنان. (از اقرب الموارد). رجوع به تخوص شود
فرستادن شتران را یکان یکان بسوی آب و یکباره رها نکردن تا ازدحام نشود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، کاستن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخویش شود
فرستادن شتران را یکان یکان بسوی آب و یکباره رها نکردن تا ازدحام نشود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، کاستن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخویش شود
ضعیف و منکر شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ضعیف و سست شدن. (از المنجد). ضعیف شدن مرد. (اقرب الموارد) ، سست شدن زمین از کثرت باران و جاری شدن آب بر آن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، نسبت دادن کسی را به سستی. (از المنجد)
ضعیف و منکر شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ضعیف و سست شدن. (از المنجد). ضعیف شدن مرد. (اقرب الموارد) ، سست شدن زمین از کثرت باران و جاری شدن آب بر آن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، نسبت دادن کسی را به سستی. (از المنجد)
پادشاه گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، خداوند چیزی گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دادن و ملک گردانیدن خداوند برای کسی مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خوّله اللّه مالاً، اعطاه ایاه متفضلاً و ملّکه ایاه . (اقرب الموارد) (از المنجد)
پادشاه گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، خداوند چیزی گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دادن و ملک گردانیدن خداوند برای کسی مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خوّله ُ اللّه ُ مالاً، اعطاه ُ ایاه ُ متفضلاً و مَلَّکه ُ ایاه ُ. (اقرب الموارد) (از المنجد)