جدول جو
جدول جو

معنی تخویض - جستجوی لغت در جدول جو

تخویض
(اَلْوْ)
بسیار در چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوض کردن. (زوزنی) ، درآمدن به آب. (از منتهی الارب). درآمدن در آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در آب. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخویف
تصویر تخویف
ترسانیدن، بیم دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
عوض کردن، عوض دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
واگذار کردن، کاری یا چیزی را به کسی واگذاشتن و سپردن، در تصوف واگذار کردن تمام کارهای خود به خداوند توسط سالک که بالاتر از توکل است، در فلسفه اختیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقویض
تصویر تقویض
چوب ها و طناب های بنا را برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
حوض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). حوض ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، محوض ساختن برای درخت خرما، تحویض بر چیزی،راغب و طالب شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد امری گشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحویط. (اقرب الموارد). گرد چیزی برگشتن. (آنندراج) : انا احوض لک هذا الامر، یعنی گرد آن کار میگردم برای تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عوض دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عوض کردن. (آنندراج). بدل دادن. (از اقرب الموارد) : عوضته من هبته خیراً. (اقرب الموارد) : و احسن امیرالمؤمنین انتقاله الی دارالقرار لعلمه بتعویض اﷲ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رنگ کردن: نوض الثوب بالصبغ تنویضاً، رنگ کرد جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ هََ)
کشیدن ستاره از بهر فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). بی باران شدن ستاره ها و نیز میل کردن به فروشدن و غروب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکم از زمین برداشتن اشتر در حال فروخفتن و مردان در حال سجده و بال فروگذاشتن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). شکم بر ران نهادن درخفتن بر روی. (زوزنی). از زمین دور واماندن شکم شترچون خسبد و مرد چون سجده کند و مرغ چون بال فروگذارد، به نهایت فربهی رسیدن شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (اقرب الموارد) ، کندن گودالی خرد، زن را و آتش در آن افروختن و زن بر شرارۀ آن نشاندن بخاطر بیماری که او را بود. (اقرب الموارد). خوّیتها، اذا حفرت حفیرهً فاوقدت فیها ثم اقعدتها فیها لداء بها. (منتهی الارب) ، ساختن برای زن خویّه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ وِ)
خائن خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به خیانت منسوب کردن کسی را، کم و اندک کردن چیزی را، تیمار داشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
فراخ گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توسیع. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :... فظلموا بها و مانرسل بالاّیات الا تخویفاً. (قرآن 59/17) ، گردانیدن کسی را به حالی که مردم از وی می ترسند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ترسناک گردانیدن کسی را. (المنجد). خوّفه، جعله یخاف و قیل صیره بحال یخافه الناس... (اقرب الموارد) ، راه را چنان کردن که مردم از آن بترسند. (از المنجد) : ماکان الطریق مخوفاً فخوّفه السبع او العدوﱡ، فرستادن گوسفندان را دسته دسته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
کم و اندک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، شکسته و سست گردانیدن کسی را به زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکستن توجبه پهلوهای وادی را، ادا کردن وام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُوو)
آغاز کردن به اکرام کریمان، بعد از آن به اکرام لئیمان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، هویدا شدن پیری در کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، فراگرفتن چیزی اگرچه اندک باشد. (تاج المصادر بیهقی). گرفتن عطیۀ کسی اگرچه قلیل باشد، آراستن تاج به صفحه های زر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) :مثل المراءه الصالحه مثل التاج المخوّص بالذهب. (اقرب الموارد) ، جدا ساختن گزیده از مواشی و روان ساختن بسوی آب و حبس کردن جلاد و شرار از آنان. (از اقرب الموارد). رجوع به تخوص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
کم و اندک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرستادن شتران را یکان یکان بسوی آب و یکباره رها نکردن تا ازدحام نشود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، کاستن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخویش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضعیف و منکر شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ضعیف و سست شدن. (از المنجد). ضعیف شدن مرد. (اقرب الموارد) ، سست شدن زمین از کثرت باران و جاری شدن آب بر آن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، نسبت دادن کسی را به سستی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
پادشاه گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، خداوند چیزی گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دادن و ملک گردانیدن خداوند برای کسی مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خوّله اللّه مالاً، اعطاه ایاه متفضلاً و ملّکه ایاه . (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شتاب رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). سریع رفتن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، نایل شدن به چیزی از طعام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). یافتن اندکی از طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرستادن فحل را در شتران ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنویض
تصویر تنویض
رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
کار با کسی گذاشتن، واگذاری و تسلیم و سر سپردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویض
تصویر تقویض
ویران کردن بنا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویر
تصویر تخویر
ضعیف و منکر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویس
تصویر تخویس
کاستن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویص
تصویر تخویص
هویدایی پیری، آراستن تاج به زر تاج زیبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویف
تصویر تخویف
ترسانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویق
تصویر تخویق
فراخاندن گشاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویض
تصویر ترویض
زهنجاندن زهنجه دادن (زهنجه ریاضت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیض
تصویر تخفیض
فرو گذاشت فرو گذاشتن، آسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
((تَ))
بدل کردن، عوض کردن
تعویض روغنی: جایی که روغن موتور، فیلتر هوا و مانند آن را در ماشین عوض می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخویف
تصویر تخویف
((تَ))
ترسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
((تَ))
واگذار کردن، سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
جا به جایی، جایگزینی، جابجایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
سپردن، واگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره