جدول جو
جدول جو

معنی تخنب - جستجوی لغت در جدول جو

تخنب
(اِ)
تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکبر. (اقرب الموارد) (المنجد) : تخنب فلان، تکبر و اصله رفع خنابهالانف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تخنب
تکبر کردن
تصویری از تخنب
تصویر تخنب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجنب
تصویر تجنب
دور شدن، دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنب
تصویر خنب
کج شدن، خنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنب
تصویر خنب
خم، ظرف سفالی بزرگ، خمب
فرهنگ فارسی عمید
(خَ نَ)
اطاق. خنب، صفه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
بیماری بینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَمْبْ)
اطاق. خنب، صفه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خنب
لغت نامه دهخدا
(خُمْبْ)
ظرفی باشد که شراب و امثال آن در آن کنند. (برهان قاطع). خم و آن ظرفی است که در آن آب یا شراب و امثال آن کنند. (از لغت محلی شوشتر. نسخۀ خطی). خابیه. (یادداشت بخط مؤلف) : صقلابیان نبیذ و آنچه بدو ماند از انگبین کنند و خنب نبیذشان از چوب است و مرد بود که هر سالی از آن صد خنب نبیذ کند. (حدود العالم).
داشت خنبی چند از روی بگنجینه
که درو برنرسیدی پیل از سینه.
منوچهری.
چون اول خنب دردی بود آخرش چگونه باشد. (کشف المحجوب هجویری).
بیا ساقی از خنب دهقان پیر
مئی در قدح ریز چون شهد و شیر.
نظامی.
گوید او محبوس خنب است این تنم
چون می اندر بزم خنبک می زنم.
مولوی.
چون ببینی مشک پرمکر و مجاز
لب ببند و خویش را چون خنب ساز.
مولوی.
این چنین می را بخور زین خنبها
مستیش نبود ز کوته دنبها.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خُمْبْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان. با 215 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه مالرو است. مزرعۀ سی زرده بید جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خِمْبْ)
باطن زانو و اسفل اطراف رانها و اعلای ساقها، گشادگی میان استخوانهای پهلو، میان انگشتان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، اخناب
لغت نامه دهخدا
(خِنْ نَ)
مرد دراز گول و احمق که در اعضای وی اختلاج باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
هلاک گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هلاک شده. (ناظم الاطباء) ، هلاک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطعکننده. (ناظم الاطباء) ، سست گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اخناب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَیْ یی)
بچهل رسیدن اسبان و مقنب شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: قنبوا نحو العدو و تقنبوااذا تجمعوا و صاروا مقنباً. (اقرب الموارد) ، داخل شدن در خانه خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تخزب جلد، تهبج (آماس) کردن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ورم کردن پوست بدون درد. (از اقرب الموارد) (از المنجد)، تخزب ضرع ناقه، آماس کردن پستان ماده شتر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خوردن شتران چوب یا گیاه خشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : تتخشب الابل عیدان الشجر، ای تتناول اغصانه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اختضاب. رنگ کردن با حنا و مانند آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن راه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (ازمتن اللغه) ، سر عمامه فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). دنباله گذاشتن عمامۀ خود را. (منتهی الارب). دنبالۀ دستار گذاشتن. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، تعدی و تجنی بر کسی. (المنجد). تجنی و تجرم بر کسی. (اقرب الموارد). تجرم و تجنی بر کسی. (متن اللغه) ، آمدن وادی را از جانب آخر آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). دوتاه و شکسته شدن و دوتاه و خمیده گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نرم و دوتا و شکسته شدن مرد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). انخناث. یقال: فیه تخنث و انخناث. (اقرب الموارد) ، افتادن از ضعف. (از ذیل اقرب الموارد) ، دوتا و خم شدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، نرمی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، سخن نرم مانند زنان گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به نرمی و سستی و شکستگی سخن گفتن. (اقرب الموارد) ، دهانۀ مشک به بیرون خم کرده آب خوردن از آن. (از اقرب الموارد) ، بصورت مردان ولی به احوال زنان بودن. (المنجد). مأبونی و مخنثی. یقال: فیه انخناث و تخنث و خناثه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غایب کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تخنس بفلان، تغیب به. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَلْهْ)
ظفر نیافتن به آنچه مطلوب بود. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ خَیْ یِ / تُ خُیْ یِ)
وقع فی وادی تخیب، یعنی افتاد در باطل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و آن غیرمنصرف است بخاطر علمیت و وزن فعل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گوژ گردیدن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمیده و کمانی شدن پیر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مهربان گردیدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تحنن بر کسی، و این مجاز است. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راه رفتن نه بزودی و نه بدرنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه رفتن نه سریع و نه آهسته. (المنجد). راه رفتنی میانه چنانکه نه سریع باشد و نه بطی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خلیع و دلیر گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خوردن کرم چوبخوار، درخت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سوراخ کردن کرم، درخت را. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
اجتناب. (تاج المصادر بیهقی). به یک سو شدن. (دهار). دور شدن. (ترجمان عادل بن علی). دور شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دور شدن و یک سو شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اجتناب و دوری کردن. (فرهنگ نظام) : و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از بیدار کردن فتنه... تجنب واجب دیده اند. (کلیله و دمنه). از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است و از خشم پادشاه ناممکن و متعذر. (سندبادنامه ص 72) ، جنب شدن. (تاج المصادر بیهقی). جنب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخنث
تصویر تخنث
شکستگی شکسته شدن، زنوارگی، خمیدن، نر مادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنب
تصویر تحنب
کوژی کوژ پشتی از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخنذب
تصویر تخنذب
دلیر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
اجتناب، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنب
تصویر خنب
خوی طبیعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
((تَ جَ نُّ))
دوری جستن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنب
تصویر خنب
((خُ))
خم
فرهنگ فارسی معین
امساک، پرهیز، دوری، کناره گیری، دور شدن، دوری جستن، کناره گیری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد