- تخلج
- جنبیدن و لرزیدن، اضطراب
معنی تخلج - جستجوی لغت در جدول جو
- تخلج ((تَ خَ لُّ))
- جنبیدن، لرزیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرپیچی
دودلی
خالی شدن
تراشه، عصا
درآمدن در میان مردم
دروغ گفتن
باز ایستادن، تاخر، باز پس ماندن، خلاف کردن در وعده
می بارگی می زدگی، فراخ رفتن گشاد راه رفتن
رهایی یافتن، انتقال از این بدان، جدا کردن
اختلاس، ربودن
میل کردن
ادب یافتن
بشسیار نوشی
نافرمانی
مانده پایی کوفته پایی
کنام تولگاه
گشاده روئی و خندیدن، روشن شدن، هویدا شدن امر
خالی کردن شکم از مدفوع یا ادرار
در تصوف اعراض از آنچه بنده را از عبادت باز دارد، عزلت و گوشه نشینی برای عبادت، تنها شدن، در خلوت شدن، خلوت گزیدن
در تصوف اعراض از آنچه بنده را از عبادت باز دارد، عزلت و گوشه نشینی برای عبادت، تنها شدن، در خلوت شدن، خلوت گزیدن
نعلین، عصا، برای مثال اندر فضایل تو عدم گویی / چون تخلۀ کلیم پیمبر شد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۳) ، ریزه، خرده و تراشۀ چیزی
در میان قوم شدن، درآمدن در میان مردم، در چیزی نفوذ کردن و رخنه پیدا کردن، چیزی از لای دندان درآوردن، خلال کردن دندان
خو گرفتن، خوی کسی را پذیرفتن، خود را به خوبی معرفی کردن، خوش خو شدن
خلاف کردن، خلاف وعده کردن، خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن، عقب ماندن، واپس ماندن
سپس ماندن، واپس کشیدن، بازماندن، دنبال افتادن
((تَ خَ لُّ))
فرهنگ فارسی معین
رهایی جستن، گریز زدن به مدح ممدوح (در شعر)، بیتی که شاعر نام شعری خود را در آن آورد، نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند
نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند و در بیت آخر شعر می آورد مانند سعدی، حافظ و خواجو، بیتی که شاعر، نام شعری خود را در آن می آورد، در بدیع بیتی در قصیده که تغزل و تشبیب را به تنۀ اصلی پیوند می زند، خلاص شدن، رهایی یافتن
روشن و آشکار شدن