جدول جو
جدول جو

معنی تخطروان - جستجوی لغت در جدول جو

تخطروان
(تَ طَ رَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بجای تخت روان آورده است. (دزی ج 1 ص 142)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخت روان
تصویر تخت روان
تختی شبیه صندوق که دارای چهار دستۀ بلند است و مسافر در آن می نشیند و حداقل چهار نفر آن را روی دوش می گیرند و می برند یا در جلو و عقب آن دو اسب یا استر می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ / رُ)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعۀ کهنه ده و دو سه مزرعۀ کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگراست برای خطر. رجوع به خطر در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ)
خربان. حمّار. (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کوچه ایست در مرو و بعضی آنرا به طای مؤلف نوشته اند و نیز برخی آنرا تخاران ساد (سار) میخوانند. (مرآت البلدان ج 1 ص 419). رجوع به تخاران به شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است و گویند ظهور مهدی آخرالزمان از آنجا خواهد شد. (غیاث اللغات) (ازآنندراج). در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است، گفته اند نام قدیم شروان مولد خاقانی است با استشهاد به ابیات او اما این معنی بر اساسی نیست، بلکه چون کلمه شروان با ’شر’ شروع می شود خاقانی برای تفأل کلمه شر را به ’خیر’ بدل کرده و خیروان گفته است:
گر شرفوان بمثل شروان نیست
خیروان است شرفوان چه کنم.
خاقانی.
اهل عراق در عرقند از حدیث تو
شروان بنام تست شرف وان و خیروان.
خاقانی.
شروان بدولت تو خیروان شد اما
من خیروان ندیدم الا شری ندارم.
خاقانی.
خطۀ شروان نشود خیروان
خیربرون خطۀ شروان طلب.
خاقانی.
شروان بفر اوست شرفوان و خیروان
من شکرگوی خیر و شرف تا رسد مرا.
خاقانی.
تا نامد مهد دولت او
کس شروان خیروان ندیده ست.
خاقانی.
تا بدور دولت او گشت شروان خیروان
عرشیان فیض روان بر خیروان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ خوا / خا)
خوانندۀ خط. آنکه خطی را می خواند
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام قریتی است به خواف و از آنجاست مظفر هروی خضروانی شاعر ایرانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
نام مبارزی از لشکر بهرام چوبینه که آن را خزروان خسرو نیز می گفته اند:
چو بهرام و پیروز بهرامیان
خزروان و رهام با اندمان.
فردوسی.
بگفت این و بنشست مرد دلیر
خزروان خسرو برآمد چو شیر.
فردوسی
نام دیوی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
نام ولایتی است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
اطروان الشباب، آغاز جوانی. شروع جوانی. (از منتهی الارب). عنفوان جوانی. اول و غلواء جوانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بزواوند شهرستان اردستان واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری اردستان و 7 هزارگزی خاور راه شوسه اردستان به نائین ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و سکنۀ آن در حدود 248 تن مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
از طسوج الدور. (تاریخ قم ص 117). از دیه های دور آخر. (تاریخ قم ص 142)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ رُ)
جمع واژۀ تخطرف (بمعنی اول) : اما چون متحرکات متوالی پنج شد و تجاوز آن از حد اعتدال درگذشت... از تخطرفات شعراست و آنرا اعتباری نباشد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 29). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه در شهرستان ماکو است که در هشت هزارگزی باختر سیه چشمه و سه هزارگزی باختر شوسۀ سیه چشمه به کلیساکندی قرار دارد. دامنه ای است سردسیر و 79تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه ارابه رو دارد. از راه ارابه رو زیوه بالا، به سعدل اتومبیل می توان برد. این ده از دو محل تشکیل یافته که پانصد گز با یکدیگر فاصله دارند و به تخت روان بالا و تخت روان پایین مشهورند و سکنۀ تخت روان پایین 43 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ رَ)
خطی که بی تأمل خوانده شود و هم چنین رقم خوانا. ناخوان مقابل آن. (آنندراج) :
چنان خط معنیش خوانا فتاد
که هر کور فهم است دانا فتاد.
ظهوری (آنندراج).
صبا سواد چمن را چو نسخه کرد بر آب
بگل نمود که بنگر خط روان مرا.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُرْ)
مؤلف فرهنگ شعوری آن را بمعنی غاشیه گرفته بیتی نادرست از میرنظمی نقل میکند. رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خط روان
تصویر خط روان
دبیزه خوانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت روان
تصویر تخت روان
صندوق که دارای چهار دسته است و مسافر در آن می نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت روان
تصویر تخت روان
((~ رَ))
کجاوه، تختی که در گذشته پادشاهان روی آن می نشستنند و غلامان آن را بر دوش گرفته راه می رفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسروان
تصویر خسروان
اکاسره
فرهنگ واژه فارسی سره
عماری، کجاوه، محمل، هودج
فرهنگ واژه مترادف متضاد