جدول جو
جدول جو

معنی تخضیع - جستجوی لغت در جدول جو

تخضیع(اِ)
فروتن گردانیدن. (زوزنی) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پاره پاره بریدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن گوشت. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
جدا کردن، از هم باز کردن، در علوم ادبی شعری که بر وزن ناخوش و بحر ثقیل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
زاری کردن، اظهار فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخضیب
تصویر تخضیب
خضاب کردن، رنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بریدن به تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروتنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). فروتنی نمودن. (زوزنی). بر خود بستن فروتنی را. (ناظم الاطباء). به تکلف فروتنی نمودن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، زاری نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درد و الم و بریدگی و گزیدگی در شکم مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فرومایه و ناکس گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پنبۀ زده در جامه نهادن. (زوزنی). جبه بردوختن بعد پنبه نهادن در آن، برهم پیچیدن شترمرغ بیضه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، خزع فلاناً ظلع فی رجله، بازداشت او را از رفتار. (اقرب الموارد) ، تقسیم کردن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن چیزی را. (منتهی الارب). رنگ کردن چیزی را. و تشدید بخاطر مبالغت بود. (اقرب الموارد) (المنجد). رنگ کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مبالغۀ خضد. (زوزنی). بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبز گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). سبز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، برکت داده شدن کسی در چیزی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تخضور. سبز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آراستن کسی را به مهره های خضض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آراستن کسی را به مهره های خرد و سفیدکه کودکان پوشند. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
کم و اندک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، شکسته و سست گردانیدن کسی را به زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکستن توجبه پهلوهای وادی را، ادا کردن وام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رها کردن ستور از قید آن. (ذیل اقرب الموارد) ، رفتار مرد مخلّعالالیتین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتار مرد مخلّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. (ناظم الاطباء) ، تفکیک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نوعی از تصرفات عروض است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).... چون خبن و قطع در مستفعلن جمع شود مفتعل بماند، فعولن بجای آن بنهند، و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند یعنی دست بریده. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی ص 40)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زدن غیرنافذ نابرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخدیع به شمشیر، زدن زدنی غیرنافذ و نابرنده. (از اقرب الموارد) ، فریفتن. (مؤید الفضلاء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره پاره کردن و بریدن بدانسان که جدا نگردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از المنجد). پاره پاره کردن به شمشیر. (اقرب الموارد) ، زدن به شمشیر چنانکه نافذ و کارگر نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِوْ وا)
قطع کردن. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جنبیدن نافه و دمیدن بوی آن و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضوع. (زوزنی) (اقرب الموارد). و رجوع به تضوع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخضیر
تصویر تخضیر
سبزاندن سبز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توضیع
تصویر توضیع
ناکس گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
زاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدیع
تصویر تخدیع
فریفتن گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخضیب
تصویر تخضیب
رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخضیب
تصویر تخضیب
((تَ))
رنگ کردن، خضاب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
((تَ))
از هم باز کردن، جدا نمودن، شعری را در بحر ثقیل و وزن ناخوش سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
((تَ خَ ضُّ))
فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین