برانگیختن، برانگیزانیدن، تحریک کردن، ایجاد کردن، پدید آوردن، بلند کردن، بیرون آوردن، به پیامبری مبعوث کردن، زنده کردن مردگان در روز رستاخیز، تازاندن، به حرکت سریع وا داشتن مثلاً اسب را برانگیخت
برانگیختن، برانگیزانیدن، تحریک کردن، ایجاد کردن، پدید آوردن، بلند کردن، بیرون آوردن، به پیامبری مبعوث کردن، زنده کردن مردگان در روز رستاخیز، تازاندن، به حرکت سریع وا داشتن مثلاً اسب را برانگیخت
بسیار در چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوض کردن. (زوزنی) ، درآمدن به آب. (از منتهی الارب). درآمدن در آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در آب. (المنجد) (اقرب الموارد)
بسیار در چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوض کردن. (زوزنی) ، درآمدن به آب. (از منتهی الارب). درآمدن در آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در آب. (المنجد) (اقرب الموارد)
خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن چیزی را. (منتهی الارب). رنگ کردن چیزی را. و تشدید بخاطر مبالغت بود. (اقرب الموارد) (المنجد). رنگ کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن چیزی را. (منتهی الارب). رنگ کردن چیزی را. و تشدید بخاطر مبالغت بود. (اقرب الموارد) (المنجد). رنگ کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آهسته گفتن سخن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : خفّض القول یا فلان، آهسته بگو ای فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آسان و سبک کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سبک کردن. (المنجد). فروگذاشتن و آسان کردن. (آنندراج) : خفّض عنک، ای هوّن علیک. (اقرب الموارد). تخفیض چیزی، آسان گردانیدن آن. نرم گردانیدن. (المنجد) ، کشیدن سر شتر را بسوی زمین برای سوار شدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
آهسته گفتن سخن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : خَفّض القول یا فلان، آهسته بگو ای فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آسان و سبک کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سبک کردن. (المنجد). فروگذاشتن و آسان کردن. (آنندراج) : خَفّض عنک، ای هَوّن ْ علیک. (اقرب الموارد). تخفیض چیزی، آسان گردانیدن آن. نرم گردانیدن. (المنجد) ، کشیدن سر شتر را بسوی زمین برای سوار شدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن. (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن وبرغلانیدن. (آنندراج) ، (اصطلاح نحو) در اصطلاح علم نحو، طلبیدن چیزیست به تحریک و طلب شدید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حرف تحضیض شود
برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن. (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن وبرغلانیدن. (آنندراج) ، (اصطلاح نحو) در اصطلاح علم نحو، طلبیدن چیزیست به تحریک و طلب شدید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حرف تحضیض شود