جدول جو
جدول جو

معنی تخسیج - جستجوی لغت در جدول جو

تخسیج
(تَ)
قریه ای است در پنج فرسخی سمرقند. (از انساب سمعانی) (مراصد) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخریج
تصویر تخریج
خارج ساختن، بیرون کردن، بیرون آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخسیر
تصویر تخسیر
به زیان انداختن، گمراه ساختن، هلاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
منسوب است به تخسیج. (انساب سمعانی). رجوع به تخسیج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ابویزید خالد بن کرده السمرقندی التخسیجی. وی از تخسیج و مردی عالم و حافظ بود و از عبدالرحمن بن حبیب بغدادی و از وی حسین بن یوسف بن الخضرالطواویسی روایت کرده است، و گوید که خالد بن کرده او را حدیث گفته است. (از معجم البلدان ج 2 ص 368)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’خ س و’، طاق و جفت بازیدن به گردکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هلاک کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج) : خسره سوء عمله ، ای اهلکه . (اقرب الموارد) ، زیانکار گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد) ، به زیان نسبت دادن کسی را. (اقرب الموارد) ، ضرر و زیان:... فماتزیدوننی غیر تخسیر. (قرآن 63/11).
در عطای ما نه تخسیر و نه کم
نه پشیمانی نه حسرت نه ندم.
مولوی.
، کمی. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
تو مبین تخسیر روزی و معاش
تو مبین این قحط و خوف و ارتعاش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَوْ وُ)
هر دو پا را واگشادن برای کمیز انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشادن مرد دو پا را برای بول کردن، مانند تفشیج. (از اقرب الموارد). رجوع به تفشیج شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرگاه و گلیم بافته شده از پشم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). خسی. رجوع به خسی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
در تداول، سخت بی آرامی طفل. شیطنت کودک
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
گرد گرفته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخسیه
تصویر تخسیه
گردو بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخسیر
تصویر تخسیر
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریج
تصویر تخریج
بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخسیر
تصویر تخسیر
((تَ))
هلاک کردن، نابود گردانیدن، به زیان انداختن، کمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخریج
تصویر تخریج
((تَ))
یاد دادن، آموختن، بیرون آوردن، بیرون کردن، نفی بلد
فرهنگ فارسی معین