جدول جو
جدول جو

معنی تخرور - جستجوی لغت در جدول جو

تخرور
(تُ)
مرد متوسط میان چالاکی و سستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرور
تصویر خرور
خرکچی، آنکه خر کرایه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
اقدام ازپیش طراحی شده برای کشتن مخالفان و یا ایجاد رعب و وحشت در میان مردم
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نام یکی از وادیهای خوارزم است در نواحی ساوکان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ خُ)
منحوت از خر فارسی بمعنی حمار. بمزاح یا بقصد، خود را به نادانی (خری) زدن. خری نمودن. خویشتن را خر و نادان نمودن. وانمودن که نادان است و نباشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بجنبیدن شکم بزرگ. (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). جنبان ش__دن شکم کسی از کلانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). بلادی است منسوب به قبیلۀ سودان در اقصای جنوب مغرب و مردم آنجا شباهت فراوانی به زنگیها دارند. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و نقود العربیه ص 115 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سبز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یخضور. تخضیر
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شهسواراست که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
پارۀ ابر تنک. ج، طخاریر، مرد غریب، آنکه نه چست باشد و نه سست. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
توت سیاه، شاه توت، خاکستری که در گازری و سفیدگری جامه به کار برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
بریده شدن و بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). لازم است و متعدی. (آنندراج)، دور افتادن از شهر خویش، بیرون افتادن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج)، ساقط شدن دست. (منتهی الارب)، فربه و با گوشت شدن. (آنندراج). به همه معانی. رجوع به تر (ت ر ر) شود
لغت نامه دهخدا
(تِ رُ، رْ)
مأخوذ از فرانسه و بمعنی قتل سیاسی بوسیلۀ اسلحه در فارسی متداول شده است. تازیان معاصر اهراق را بجای ترور بکار برند و این کلمه در فرانسه بمعنی وحشت و خوف آمده و حکومت ترور هم اصول حکومت انقلابی است که پس از سقوط ژیروندنها (از 31 مه 1793 تا 1794 میلادی) در فرانسه مستقر گردید و اعدامهای سیاسی فراوانی را متضمن بود. رجوع به تروریست شود
لغت نامه دهخدا
(تَظْ)
افتادن، از بالا بپایین افتادن، شکافتن چیزی، هجوم آوردن بر کسی از جایی که معلوم نباشد، مردن، آواز کردن گربه و ببر و پلنگ. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). خرخر کردن، آواز کردن در خواب. (از آنندراج). خرخر کردن. آواز کردن، آن آوازی که از خیشوم بوقت خواب برآید، بانگ کردن آب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ وَ)
رانندۀ خر. برندۀ خر. خرکچی. خربنده:
سواری تو و ما همه بر خریم
هم از خروران در هنر کمتریم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن که فرجش بسیار آبناک باشد. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترور
تصویر ترور
بریده شدن و بریدن چیزی را، ساقط شدن دست، هراس و ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرور
تصویر خرور
راننده و برنده خر خربنده خرکچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخروب
تصویر تخروب
سوراخ، لانه کلیز، جمع تخاریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترور
تصویر ترور
((تِ رُ))
هراس، هراس افکندن، ایجاد وحشت کردن، کشتن ناگهانی یک فرد بدون آن که فرد مورد نظر فرصتی برای دفاع یا مقابله داشته باشد، شخصیت با دروغ و جوسازی شخصیت اجتماعی کسی را زیر سوال بردن و وجهه اجتماعی او را مخدوش کردن
فرهنگ فارسی معین
آدمکشی، قتل، وحشت، خوف، هراس
فرهنگ واژه مترادف متضاد