جدول جو
جدول جو

معنی تخدیش - جستجوی لغت در جدول جو

تخدیش
خدشه دار کردن، خراشیدن
تصویری از تخدیش
تصویر تخدیش
فرهنگ فارسی عمید
تخدیش(اِ تِ)
مبالغۀ خدش. (زوزنی) (اقرب الموارد). خراشیدن چیزی را و تشدید آن (به باب تفعیل رفتن) بخاطر مبالغه است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)، وقع فی الارض تخدیش، اندکی باران به زمین افتاد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تخدیش
دست خورد گی خراشیدن خدشه دار ساختن خراب کردن، خدشه، جمع تخدیشات
تصویری از تخدیش
تصویر تخدیش
فرهنگ لغت هوشیار
تخدیش((تَ))
خدشه دار ساختن
تصویری از تخدیش
تصویر تخدیش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخدیر
تصویر تخدیر
بی حس کردن، کرخ کردن، سست کردن، بی حس کردن عصب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدیش
تصویر خدیش
بانوی خانه، کدبانو، برای مثال چه خوش گفت مزدور با آن خدیش / مکن بد به کس گر نخواهی به خویش (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
پردگی گردانیدن زن. (تاج المصادر بیهقی). پردگی گردانیدن. (زوزنی). پردگی گردانیدن دختر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مقیم بودن دختر در خدر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سست گرداندن عضوی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی حسی و خدارت و سستی اندام. (ناظم الاطباء). مقابل لذع و آن تبرید است مر عضو را بحیثیتی که جوهرروحی را که حامل حس و حرکت است خنک و سرد گرداند درمزاج و در جوهر خویش غلیظ گردد. و قوای نفسانیه نباید آنرا استعمال کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به لذع شود، پنهان کردن ماده آهو بچۀ خود را در زیر درخت و گودالی، سست گردیدن پا بر اثر نشستن بر نشیمن ها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
کم و اندک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دهی است از بخش سقز کردستان ونام قدیم آن خدیجه بوده است. (ازلغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ دَ)
کدبانوی خانه. (نسخه ای از اسدی) (از برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (صحاح الفرس) (از ناظم الاطباء). بانو. بی بی. خاتون. خانم. بیگم. (یادداشت بخط مؤلف). صاحب آنندراج می گوید: اصل آن بمعنی مطلق ’صاحب’ و ’خدا’ است و تخصیص آن ببانو از مقام ناشی شده است:
نکو گفت مزدور با آن خدیش
مکن بد بکس گر نخواهی بخویش.
رودکی.
در ظاهر اگر برت نمایم درویش
زینم چه زنی بطعنه هر دم صد نیش
دارد هر کس بتا به اندازۀ خویش
در خانه خود بنده و آزاد و خدیش.
ابومسلم نیشابوری (از المعجم فی معاییر اشعار العجم).
مرحوم دهخدا می گوید: این رباعی را در لغت نامه ها برای خدیش بمعنی کدبانو شاهد آرند، لکن بگمان من واو ’و خدیش’ افزوده شده است چه میان بنده وآزاد، ثالثی نیست تا خدیش آن باشد و بتواند بنده و آزاد را جمع کند، یعنی معنی شعر این طورباشد: همه کس به اندازۀ خود خدیش و آزاد و بنده دارد و از طرفی دیگر معنی کدبانو نیز در این شعر صریح نیست چه کدبانو نیز یا کنیز است یا حره و در هر صورت اگر شاهد خدیش بمعنی کدبانو همین رباعی باشد محتاج بتأیید است، پادشاه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خداوند که خدیوش نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری) ، کدخدای. (نسخه ای از اسدی). کدخدای بزرگ. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) ، خداوند خانه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اندک دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دادن: مامدشنی و ما امدشنی شیئاً، ای ما اعطانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
ویران کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ویران کردن بناء را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر زمین افکندن کسی را و پاسپر کردن او، ضعیف شدن بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، چسبیدن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برآمدن سر خوشۀ زراعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیدن چیزی را، بسوی خود کشیدن شاخۀ درخت را با عصای سرکج. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پای ورنجن در پای کسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خلخال پوشانیدن مرد، زن خود را. (از المنجد) ، بسیار خدمت کردن. (زوزنی) ، سپیدی گرداگرد خرده گاه اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خدّم الفرس ، قصر بیاض تحجیله عن الوظیف فاستدار بارساغ رجلیه دون یدیه فوق الاشاعر، فهو مخدّم، فان کان برجل واحده فهو ارجل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زدن غیرنافذ نابرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخدیع به شمشیر، زدن زدنی غیرنافذ و نابرنده. (از اقرب الموارد) ، فریفتن. (مؤید الفضلاء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انجوغ گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). لاغر شدن و کم گشتن گوشت کسی. (منتهی الارب). لاغر شدن و کم گردیدن و درکشیده شدن و ترنجیدن گوشت کسی. (اقرب الموارد) (از المنجد). لاغر شدن. (ناظم الاطباء) (المنجد) ، لاغر گردانیدن. لازم و متعدی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکافتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بمعنی خمش است یعنی خراشیدن صورت و یا خراشیدن سایر جاهای بدن. رجوع به لسان العرب و خمش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدیش
تصویر خدیش
بزرگتر خانه کد خدا، بانوی خانه کد بانو، پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدیر
تصویر تخدیر
سست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدیع
تصویر تخدیع
فریفتن گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریش
تصویر تخریش
خوشه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیش
تصویر تخفیش
ویران کردن، بر زمین افکندن، پاسپر کردن، ناتوانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدیشات
تصویر تخدیشات
جمع تخدیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدیر
تصویر تخدیر
((تَ))
سست کردن، بی حس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدیش
تصویر خدیش
بزرگ خانه، بانوی خانه
فرهنگ فارسی معین
بی حس، سست، کرخ، کرخت، بی حس کردن، سست کردن، کرخت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد