جدول جو
جدول جو

معنی تخثر - جستجوی لغت در جدول جو

تخثر
(اِ تِ)
سطبر و سخت شدن شیر. (اقرب الموارد) (المنجد). خاثر شدن. (از المنجد). ناظم الاطباء این کلمه را ’سطبری’ معنی کرده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخار
تصویر تخار
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخیر
تصویر تخیر
برگزیدن، انتخاب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخدر
تصویر تخدر
در پرده شدن، پنهان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
بسیار شدن، زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدثر
تصویر تدثر
خود را با لباس پوشاندن، لباس را به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاثر
تصویر تاثر
اثر پذیرفتن، قبول اثر کردن، اندوهگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سستی آوردن و مسترخی گردیدن و کاهل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفتر و استرخاء. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). کسالت. (قطر المحیط) ، تب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، پراکنده شدن ذهن از خوردن شیر و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) : شرب اللبن حتی تختر. (اقرب الموارد) ، سستی بدن از مرض یا جز آن. (از اقرب الموارد) ، به رفتار کاهلان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پردگی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اختدار. (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب). پنهان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیده گردیدن و در پرده شدن. استتار. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سطبر و چغرات گردانیدن شیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلیظ گردانیدن شیر را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آبلۀ ریزه برآوردن جلد. (از منتهی الارب) (آنندراج). به آبله شدن پوست. (تاج المصادر بیهقی). جوش زدن. آبله کردن پوست
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
خبر خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خبر پرسیدن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، گوسپندی را بشراکت خریدن و ذبح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خریدن قوم گوسپندی را و سپس ذبح کردن و تقسیم کردن گوشت آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، آگاهی به چیزی و باخبر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دانستن حقیقت امری. (از اقرب الموارد). دانستن کنه و حقیقت امری. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام پادشاه دهستان، که بلخ و بامیان باشد و از مبارزان لشکر کیخسرو بود. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ خَ)
بسر درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکوخیدن و بسر درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لغزیدن و بسر درافتادن. (از اقرب الموارد) ، شکوخیدن زبان در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلعثم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَوْ وُ)
بسیار جستن. (تاج المصادر بیهقی). بسیاری جستن. (زوزنی) ، بسیار نمودن. (منتهی الارب). بسیار نمودن و بسیار شدن. (ناظم الاطباء). بسیار شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تکلف بسیاری. (از اقرب الموارد) ، بیشی نمودن بمال کسی. (تاج المصادر بیهقی). پیشی نمودن بمال کسی و بی نیاز شدن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
از اعلام زنان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
خمار براوکندن (برافکندن) . (زوزنی). معجر پوشیدن. (منتهی الارب). مقنعه برافکندن و گفته اند معجر برافکندن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَهْ)
برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه بخویشتن درگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). جامه بخویشتن فاگرفتن. (زوزنی). پوشیدن جامه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پوشیدن دثار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیدن دثار یعنی جامۀ بالا. (آنندراج) ، بر ستور نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برجستن مرد بر پشت اسب و برنشستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). برجستن مرد بر پشت اسب. (آنندراج). برجستن مرد بر پشت اسب و سوار شدن بر آن. (ناظم الاطباء) ، برشدن ستور بر ستور. (تاج المصادر بیهقی). برآمدن گشن بر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن نر بر ماده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ)
دختر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گذشتن و تجاوز کردن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخطره شر فلان، یعنی گذشت از شر او. چنین است در نسخ وصحیح تخطراه است چنانکه در گفتۀ عدی بن زید آمده:
و بعینیک کل ذاک تخطرا-
ک و تمضیک نبلهم فی النبال.
گفته اند: تخطراک و تخطاک به یک معنی است و ابوسعیدصورت دوم یعنی تخطاک را روایت کرده و تخطراک را رد کرده است و دیگری گفته: تخطرانی شر فلان و تخطانی، یعنی شر او از من گذشت. (از تاج العروس ج 3 ص 185). تخطر، از خطر گذشتن. گویند: تخطر شر فلان، یعنی از شر اوگذشت. و در بعضی از نسخ بصورت تخطری آمده است. (از شرح قاموس ترکی). و رجوع به اقرب الموارد و المنجد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’ب خ ث ر’، پراکنده شدن و متفرق گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفرق و پریشانی. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
اندوهگین شدن اندوهگنی سنه افسردگی، نشان پذیری، پس چیزی رفتن اندوهگین شدن، بر اثر رفتن پس چیزی رفتن، نشان پذیرفتن قبول اثر کردن، اندوهگینی، اندوه، جمع تاثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
بسیار جستن، بسیار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدثر
تصویر تدثر
با لباس خود را پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخیر
تصویر تخیر
بر گزیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخطر
تصویر تخطر
دو گام یکی کردن گام بلند برداشتن، تیز روی
فرهنگ لغت هوشیار
شرمداشت، زینهاری گشتن به زینهار رفتن بدرهه خواستن (بدرهه بدرقه)، نگهبان شدن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبر
تصویر تخبر
خبر خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدر
تصویر تخدر
پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخیر
تصویر تخیر
((تَ خَ یُّ))
برگزیدن، انتخاب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدثر
تصویر تدثر
((تَ دَ ثُّ))
خود را در جامه پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأثر
تصویر تأثر
((تَ أَ ثُّ))
اندوهگین شدن، اثر پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
((تَ کَ ثّ))
بسیار شدن، زیاد شدن
فرهنگ فارسی معین
برداشت
دیکشنری اردو به فارسی