جدول جو
جدول جو

معنی تختجر - جستجوی لغت در جدول جو

تختجر
(تَ جِ)
دهی از دهستان القورات در بخش حومه شهرستان بیرجند است که دربیست وچهارهزارگزی شمال خاوری بیرجند قرار دارد. دامنه ای معتدل است و 56 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوجات و شغل اهالی آنجا زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
جامۀ سیاه یا سفید که در تخت (تخت جامه) صیانت می شود. رجوع به دخدار شود. (یادداشت بخط دهخدا). جوالیقی در ذیل ’دخدار’آرد: الدخدار، الثوب. و هو بالفارسیه تخت دار، ای یمسکه التخت. (المعرب ص 141). رجوع به تخت دار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تباه کردن شراب، ذهن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خراب کردن شراب، کسی را. (قطر المحیط). تباه کردن شراب، کسی را و او را به حال سستی انداختن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ)
دختر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سستی آوردن و مسترخی گردیدن و کاهل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفتر و استرخاء. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). کسالت. (قطر المحیط) ، تب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، پراکنده شدن ذهن از خوردن شیر و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) : شرب اللبن حتی تختر. (اقرب الموارد) ، سستی بدن از مرض یا جز آن. (از اقرب الموارد) ، به رفتار کاهلان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
معرب تخته. (منتهی الارب). مأخوذ ازتختۀ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). معرب تختۀفارسی. (دزی ج 1 ص 142) (قطر المحیط). ج، تخاتج. (منتهی الارب) (دزی) (ناظم الاطباء). رجوع به تخته شود
لغت نامه دهخدا