جدول جو
جدول جو

معنی تختج - جستجوی لغت در جدول جو

تختج
(تَ تَ)
معرب تخته. (منتهی الارب). مأخوذ ازتختۀ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). معرب تختۀفارسی. (دزی ج 1 ص 142) (قطر المحیط). ج، تخاتج. (منتهی الارب) (دزی) (ناظم الاطباء). رجوع به تخته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخته
تصویر تخته
تکۀ چوب بریده شدۀ پهن، هر چیز مسطح و پهن مانند تکۀ فرش، قطعۀ زمین هموار، ورق بزرگ مقوا یا آهن و امثال آن ها، واحد شمارش قالی، قالیچه و مانند آن مثلاً یک تخته قالی، دو تخته قالیچه، تابوت و تخته که مرده را در روی آن حمل کنند، جایی که مرده را روی آن غسل بدهند
تختۀ سه لایی: نوعی تختۀ نازک که از سه ورقۀ نازک چوبی به هم چسبیده تشکیل می شود و در ساختن بعضی اشیای چوبی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جِ)
دهی از دهستان القورات در بخش حومه شهرستان بیرجند است که دربیست وچهارهزارگزی شمال خاوری بیرجند قرار دارد. دامنه ای معتدل است و 56 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوجات و شغل اهالی آنجا زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
مأخوذ از پختۀ فارسی، دوشابی که چندان جوشانیده شود تا به قوام آمده باشد. ج، بخاتج. (ناظم الاطباء). معرب پخته و آن دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. ج، بخاتج. (منتهی الارب) (از آنندراج). اصل آن به فارسی میبخته است به معنی عصیر مطبوخ. (از تاج العروس). و رجوع به می پخته و پخته شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به تخت (لوحی که کودکان بروی آن علم و عمل خط می آموزد)، مهر خاتم سنگی، صدر سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته
تصویر تخته
قطعه چوب پهن و صاف و مسطح که چندان ستبر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلج
تصویر تخلج
جنبیدن و لرزیدن، اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفج
تصویر تخفج
میل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخرج
تصویر تخرج
ادب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رختج
تصویر رختج
پارسی تازی گشته رخت
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن کشیدن و بیرون کردن چیزی، پریدن جستن پریدن رگها و چشم یا اندامی دیگر از تن، انقباض و تشنج شدید و غیر ارادی عضت و اعضا انقباض و حرکات شدید و غیر ارادی در برابر هیجانات و احساسات، جمع اختجات. یا اختج اعضا. اختج اندامها بر جستن اندامها جنبیدن و پریدن اندامها بدون اراده. یا اختج جفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلج
تصویر تخلج
((تَ خَ لُّ))
جنبیدن، لرزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته
تصویر تخته
((تَ تِ))
چوب پهن و مسطح، صفحه، تابوت، واحد شمارش برای قالی و پارچه، هر چیز مسطح و صاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تختی
تصویر تختی
سريرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تختی
تصویر تختی
Flatness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تختی
تصویر تختی
platitude
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تختی
تصویر تختی
平坦さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تختی
تصویر تختی
평평함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تختی
تصویر تختی
ہمواری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تختی
تصویر تختی
düzlük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تختی
تصویر تختی
lindi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تختی
تصویر تختی
সমতলতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تختی
تصویر تختی
समतलता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تختی
تصویر تختی
שטחיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تختی
تصویر تختی
planarità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تختی
تصویر تختی
datar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تختی
تصویر تختی
ความราบเรียบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تختی
تصویر تختی
vlakheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تختی
تصویر تختی
planitud
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تختی
تصویر تختی
planitude
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تختی
تصویر تختی
płaskość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تختی
تصویر تختی
рівність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تختی
تصویر تختی
Flachheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تختی
تصویر تختی
плоскость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تختی
تصویر تختی
平坦
دیکشنری فارسی به چینی