جدول جو
جدول جو

معنی تخبس - جستجوی لغت در جدول جو

تخبس
(اِ ذَ)
غنیمت یافتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اغتنام. (قطر المحیط). گرفتن و غنیمت یافتن. (از اقرب الموارد) : ماتخبست من شی ٔ، غنیمت نیافتم از چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تخبس
غنیمت یافتن
تصویری از تخبس
تصویر تخبس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلبس
تصویر تلبس
لباس پوشیدن، پوشیده شدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
ترش رو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخبط
تصویر تخبط
بر گزاف و بی راه رفتن، تباهی خرد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بلند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن و برآمدن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طعام ولادت خود پختن زن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). طعام ساختن زائو برای خویشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی المثل: تخرسی یا نفس لامخرّسه لک، برای مردی مثل زنند که خود به کار خویش پردازد، آنگاه که کسی را نیابد که بدان کار پردازد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وایستادن. (زوزنی). فاایستادن. (تاج المصادر بیهقی). خود را در بند داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، توقف در کلام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
خبا ساختن. (تاج المصادر بیهقی). اخباء. (منتهی الارب). خبا زدن، و خباء، خرگاه را گویند. (آنندراج). خبا ساختن و خبا افراختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
تباه وخشک شدن دست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تبختر در رفتار. (اقرب الموارد). خرامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرامان براه رفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تبخس مخ، نماندن مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کم شدن چنانکه باقی نماند مگر در انگشتان پا و چشم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و آن آخرین چیزی است که باقی ماند. (از اقرب الموارد). رجوع به تبخیس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صَ)
افروشه پختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبیص ساختن. (از اقرب الموارد). خبیص (نوعی حلوا) ساختن. (از قطر المحیط). رجوع به خبیص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صَ)
جمع کردن و گرفتن اشیاء. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : تخبش الاشیاء من ههنا و ههنا، جمع کرد و بگیر آورد این چیزهارا از آنجا و اینجا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
خبر خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خبر پرسیدن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، گوسپندی را بشراکت خریدن و ذبح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خریدن قوم گوسپندی را و سپس ذبح کردن و تقسیم کردن گوشت آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، آگاهی به چیزی و باخبر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دانستن حقیقت امری. (از اقرب الموارد). دانستن کنه و حقیقت امری. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
خبیث شدن و پلید بودن. (ناظم الاطباء). تکلف کردن به خبث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن چیزی را یک بار این و یک بار آن و شتافتن بسوی آن چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخاس چیزی، تداول و تبادر آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
روی ترش کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناخوش و ترشروی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجهم و تقطب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاسپرده شدن. (ناظم الاطباء) ، بخاک انباشتن چاه را، سر در جیب پیراهن فروبردن مرد، تقحم بر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخَبْ بِ)
غنیمت گیرنده. (آنندراج). گیرندۀ غنیمت و یغما. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
زدن شتر دست را بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شدت زدن کسی یا چیزی را. یقال: تخبط البعیر بیده الارض ، اذا ضربها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تباه و ناقص عقل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تباه کردن. ناقص کردن. دیوانه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دیوانه کردن دیو مردم را. (آنندراج). به دیوانگی داشتن دیو کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مس کردن آزارآمیز و زدن شیطان کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس. (قرآن 275/2) ، ای کما یقوم المجنون فی حال جنونه اذا صرع فسقط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، او یتخبطه ، ای یفسده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی بصیرت فارفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر گزاف و بیراه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجبس
تصویر تجبس
خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابس
تصویر تابس
دیگرگون شدن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
آمیخته و مبهم گردیدن کار، لباس پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفس
تصویر تخفس
بر پهلو خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلس
تصویر تخلس
اختلاس، ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبس
تصویر تحبس
خود را در بند داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبر
تصویر تخبر
خبر خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
دیوانه کردن کم خرد کردن، بیراهه رفتن، تباه کردن -1 تباه کردن، ناقص عقل کردن دیوانه گردانیدن، برگزاف و بیراه رفتن، تباهی خرد ناقص عقلی، جمع تخبطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبی
تصویر تخبی
خر گاه زدن (خرگاه خباء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
((تَ لَ بُّ))
لباس پوشیدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخبط
تصویر تخبط
((تَ خَ بُّ))
تباه کردن، خرد را تباه کردن، بر گزاف و بیراه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلس
تصویر تخلس
((تَ خَ لُّ))
ربودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
((تَ عَ بُّ))
ترشروی گردیدن
فرهنگ فارسی معین