جدول جو
جدول جو

معنی تخاک - جستجوی لغت در جدول جو

تخاک
(تِ)
نوعی از مرغ ماهیخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تباک
تصویر تباک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و فرمانروای جهرم در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخار
تصویر تخار
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخمک
تصویر تخمک
یاختۀ جنسی تولیدمثل ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراک
تصویر تراک
صدای شکستن یا ترکیدن چیزی، ترک، چاک، شکاف، رخنه، صدای رعد، برای مثال وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپاک
تصویر تپاک
تب، تپش، اضطراب، بی قراری، تاپاک، تاباک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
با هم دوستی کردن. (منتهی الارب). تصادق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضد تثاقل. (تاج الع__روس ج 6 ص 93) (اقرب الموارد) (قط-ر المحیط). و منه حدیث مجاهد و قد سأله حبیب بن ابی ثابت: انی اخاف ان یؤثر السجود جبهتی. فقال اذا سجدت فتخاف، ای ضعجبهتک علی الارض وضعاً خفیفاً. (تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن چیزی را یک بار این و یک بار آن و شتافتن بسوی آن چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخاس چیزی، تداول و تبادر آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام پادشاه دهستان، که بلخ و بامیان باشد و از مبارزان لشکر کیخسرو بود. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به تاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سمعانی در الانساب چنین ضبط کرده و قریه ای از داروم غزه شام دانسته، ولی یاقوت در معجم البلدان تخاوه آورده است. رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خستۀ انگور. (ناظم الاطباء) ، بترکی رومی تاک انگور باشد و نهال سایر اشجار را نامند. (سنگلاخ چ لندن ص 157)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَعْ عُ)
احمق گردیدن. (آنندراج). رجوع به تکوک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تپ. تپیدن. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی تپ است که اضطراب و بیقراری باشد. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ نظام). اضطراب و بی قراری و بی آرامی. (ناظم الاطباء) :
بیا ساقی آن شیرۀ جان بیار
همان حاصل عمر دهقان بیار
همان خون جوشیده در بار تاک
که از تن برد رنج و از دل تپاک.
فخرالدین گرگانی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
مصغر تخم. رجوع به تخمه شود، (اصطلاح گیاه شناسی) در گیاه شناسی، دانه های کوچکی است که درون تخمدان به وجود می آید و بر اثر رشد به دانه تبدیل می گردد.
آقای گل گلاب آرد: اگر در داخل تخمدان برشی داده شود در داخل آن اجسامی بنام تخمک یافت میشود که بوسیلۀ رشته ای به دیوارۀ درونی تخمدان اتصال دارند. طرز اتصال تخمکها به دیوارۀ تخمدان، در گیاهان اختلاف کلی دارد. چون اجتماع برچه ها برای تشکیل تخمدان نیز به اشکال گوناگون است وضع قرار گرفتن تخمک ها به چندین شکل دیده میشود... هر برچه را می توان برگی دانست که در یک طرف یا دو طرف آن تاخوردگی پدید آمده و تخمکی ساخته است... مهمترین قسمتهای برچه تخمک و پیدایش آن چنین است که در سطح داخلی پوستۀ جفت درونی تخمدان یک برآمدگی کوچک پدید آمده اطراف آن یک حلقه و پس از آن دو حلقه تشکیل می یابد که پوشش داخلی و خارجی را میسازند. تکمۀ نخستین که از زنبوریهایی غذائی تشکیل یافته بود، دارای یاخته هایی است که بسرعت تقسیم می شوند. قسمتی از آنها تودۀ غذایی بنام خورش می سازند و یکی از آنها که در داخل خورش قرار گرفته کاهش رنگی یافته بتدریج دو، و چهار، وهشت هسته یافته، کیسۀ رویانی تشکیل میدهند که سه یاخته در بالا و سه یاخته در پایین دارد و از بهم پیوستن دو هستۀ دیگر، هستۀ دومین بزرگی در وسط آن کیسه دیده میشود. مهمترین یاخته های کیسۀ رویانی یاخته ای است که در بالا و در وسط قرار گرفته، و آنرا تخمه می گویند. پس در هر تخمک کامل می توان قسمتهای ذیل را تشخیص داد:
1- دو پوستۀ داخلی خارجی. 2- سوراخی در بالای آن که سفت نامیده میشود. 3- تودۀ بزرگی در وسط که قسمت اعظم مادۀ غذایی است و خورش نامیده میشود. 4- کیسۀ رویانی که در داخل آن تخمه و یاخته های در حال کاهش رنگی قرار گرفته است. 5- بند یا رشته ای که تخمک را به دیوارۀ درونی تخمدان متصل میسازد و اتصال این بند به دیوارۀ تخمدان ممکن است تخمک را مستقیم یا معکوس یا مورب قرار دهد...
همینکه دانۀ گرده ای بر روی کلاله قرار گیرد ناهمواری سطح آن به ناهمواری های چسبندۀ کلاله می چسبد. رطوبت و مادۀ غذایی و لعابی کلاله در داخل گرده اثر کرده لولۀ گرده ساخته می شود. این لولۀ گرده در بافت مرکزی خامه فرومیرود، یعنی بوسیلۀ ترشح دیاستازها، یاخته های آن را حل کرده راهی باز میکند و به تخمدان میرسد و از راه سفت به دهانۀ یکی از تخمک ها راه یافته داخل خورش میگردد. در مدتی که این لوله پیش میرود و در راه است هستۀرویا پیشاپیش میرود و هستۀ زایا که در پی آن است به دو قسمت تقسیم می شود و هر یک از آنها یک انتروزوئید (بساکه) می سازد. چون لوله به کیسۀ رویان برسد، دیوارۀ سلولزی آنرا حل میکند، یکی از بساکه ها از میان یاخته ها گذشته به هستۀ دومین میرسد و با آن می آمیزد و هسته ای در وسط کیسۀ رویان میسازد و بساکۀ دیگرداخل تخمه شده با هستۀ آن می آمیزد و تخم را تشکیل میدهد. آمیزش بساکه ها با هسته هایی که در کیسۀ رویان است هسته هایی میسازد که 2n کرموزوم دارند... در کیسۀ رویانی دو تخم ساخته شده، یکی تخمی که از آمیزش بساکه و تخمه ساخته شده است و دیگری تخمی که از آمیزش بساکه با هستۀ دومین تشکیل یافته و شمارۀ کروموزوم های آن از 2n بیشتر است. تخمه های آمیزش یافته مبدل به دانه میشوند و هستۀ دومین که آمیزش یافته، مبداء بافت مخصوصی است که آنرا آلبومن می گویند. دیوارۀ تخمدان هم در این موقع تغییر شکل یافته ضخیم میشود و مواد غذایی در خود اندوخته میکند و تبدیل به میوه می گردد. پس در هر میوه دو قسمت موجود است: یکی هسته ها یعنی تخمکهای گشنیده و دیگری فرابر که از هر طرف هسته ها را فراگرفته است.
پس از آمیزش تغییراتی در تخمک روی میدهد که خلاصۀ آنها از این قرار است: 1- سه یاخته ای که در مقابل تخمه قرار گرفته و دو یاختۀ طرفین آن مبدل به لعاب شده به مصرف غذای تخم در هنگام تقسیم میرسند. 2- یاخته و تخم بلافاصله تقسیم شده در کیسۀ جنینی تشکیل جنین میدهند. (در بعضی گیاهان تقسیم آن مدتی پس از تشکیل شروع میشود). بدین طریق که نخست به دو قسمت بالا و پایین تقسیم میشود، آنکه نزدیکتر به سفت است فقط از طرف درازی تقسیم شده بند را تشکیل میدهد که وسیلۀ اتصال جنین به دیوارۀ کیسه است. آنکه دورتر از سفت است از جهات مختلف تقسیم شده توده ای از یاخته های بهم چسبیده را تشکیل میدهد که بتدریج شمارۀ آنها زیادتر شده کم کم تمام فضای درونی کیسۀ جنینی را پر میکند... 3- در ضمنی که این تغییرات در یاختۀ تخم روی میدهد هستۀ دوم که آمیزش یافته تقسیمات متوالی می یابد و بافتی می سازد که آنرا آلبومن می گویند. یاخته های آلبومن بتدریج مواد اندوختۀ خورش را هضم کرده آنها را به مواد آزتی و قطرات چربی و نشاسته تبدیل میکنند که اندوخته برای جنین است... 4- دو پوستۀ تخمک نیز تغییراتی کرده پوست هسته را تشکیل میدهند.
پس از این تغییرات تخمک مبدل به هسته یا دانه شده است که دارای یک یا دو پوسته و یک تودۀ مرکزی مرکب از لبه ها و گیاهکی کوچک می باشد. (از گیاه شناسی گل گلاب صص 180- 186).
، در جانورشناسی، آنرا اوول گویند که پس از ترکیب با اسپرماتوزوئید هستۀ اولیۀ جنین تشکیل می گردد.
آقای دکتر فاطمی آرد: در متازوئرها تولید مثل جنسی بوسیلۀ سلولهای مخصوصی صورت می گیرد که معرف دو جنس مختلفند. این سلولها که به اسم گامت موسومند بواسطۀ اعضای مخصوص یا غدد تناسلی به وجود می آیند و از اتحاد و ترکیب این دو سلول یعنی گامت نر یا اسپرماتوزوئید با گامت ماده یا تخمک است که فرد جدیدی که تمام صفات گونه را دربردارد تولید میشود. حیوانی که مولد اسپرماتوزوئید است حیوان نر و تولیدکننده تخمک را حیوان ماده گویند. (جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ص 27). رجوع به تخم و تخمدان شود
لغت نامه دهخدا
(تَرْ را)
بسیار ترک کننده. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کِ)
اسم فعل است، بمعنی بگذار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسم فعل است و معنی آن یعنی ترک کن، چنانکه شاعر گوید:
تراکها من ابل تراکها
اماتری الموت لدی ادراکها.
؟ (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی از دهستان اورامان در بخش رزاب شهرستان سنندج است که در پانزده هزارگزی شمال باختر رزاب و سه هزارگزی خاور راه اتومبیل رومریوان به رزاب قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و75 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تب. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاریدن و سودن یکی مر دیگری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
دهی از دهستان جاوید در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون است که در شانزده هزارگزی خاور فهلیان و چهارهزارگزی شوسۀ کازرون به بهبهان قرار دارد. دامنه ای گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
ازدحام نمودن و بر هم نشستن قوم. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهزادۀ جهرم که تابع اردشیر بابکان بود. (از فهرست ولف ص 235) :
یکی نامور بود نامش تباک
ابا آلت و لشکر و رای پاک
که بر شهر جهرم بد او پادشا
جهاندیده باداد و فرمانروا.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1939).
ولیکن پراندیشه شه از تباک
دلش گشت از آن پیر پرترس و باک.
فردوسی (ایضاً ص 1940).
برفت از میان بزرگان تباک
تن اردوان را ز خون کرد پاک.
فردوسی (ایضاً ص 1943).
معین آرد: ’تباک پادشاه جهرم، این نام در کارنامۀ اردشیر پاپکان به پهلوی ’بواک’ و ’بونک’ خوانده میشود و در هر حال حرف اول آن ’ب’است نه ’ت’ و بنابراین ’بناک’ اصح است. ’ (مزدیسنا وتأثیر آن در ادبیات پارسی چ 1 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چاک و شکاف. (برهان). شکاف، که الحال طراق گویند. (فرهنگ رشیدی). شکاف. (فرهنگ جهانگیری). مصدرش ترکیدن بود. (از انجمن آرا) (از آنندراج). چاک و شکاف و شقاق. (ناظم الاطباء). چاک و شکاف در جسم سخت که در تکلم ترک است. (فرهنگ نظام) :
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
عسجدی.
... و تراکی که بر اندام پدید آید از سرما. (الابنیه عن حقایق الادویه).
و بباید دانست که کمترین شکستگی استخوان آنست که اندر وی تراکی پدید آید که دیگر روی استخوان درست مانده باشد و تراک بدو نارسیده، و بتازی آنرا صدع گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بر دل شیر و پلنگ افتد آنگاه تراک
که به شست تو برآید زکمان تو ترنگ.
خاقانی (از فرهنگ نظام).
، طراق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 295) (اوبهی). آوازی را گویند که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد. (برهان) (از ناظم الاطباء). آواز ترکیدن است. (انجمن آرا) (آنندراج). آواز شکستن و شکافتن چیزی. (فرهنگ رشیدی). آوازی باشدکه از شکستن یا شکافته شدن بگوش رسد. (فرهنگ جهانگیری). آواز بلندی که از شکافتن یا شکستن چیزی بگوش رسد که مبدلش تراغ است. (فرهنگ نظام) :
وآن شب تیره کآن ستاره برفت
وآمد از آسمان بگوش تراک.
خسروی (از لغت فرس اسدی).
همانگه بفرمان یزدان پاک
از آن بارۀ دژ برآمد تراک.
فردوسی.
تراک دل شنود خصم تو ز سینۀخویش
چو از کمان تو آید بگوش خصم، ترنگ.
فرخی.
که و دشت و دریا بلرزید پاک
درافتاد بر چرخ گردون تراک.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، صدای رعد را نیز گفته اند. (برهان). صدای رعد. (ناظم الاطباء). مجازاً، آواز رعد و امثال آن. (فرهنگ نظام). طراق معرب آنست. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). کاف را قاف کرده اند چنانکه حکیم سنائی گفته:
چوب را بشکنی طراق کند
آن طراق از سر فراق کند.
مولوی گفته:
تو ناز کنی و یار تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد
یار است نه چوب مشکن او را
گر بشکنیش طراق خیزد.
و چون در فارسی غین و قاف بیکدیگرتبدیل یابند ترکیده را ترغیده نیز گویند. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپاک
تصویر تپاک
بیقراری، اضطراب اضطراب بی قراری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباک
تصویر تباک
از سر و کول هم بالا رفتن، بر هم نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تخم ماده که در داخل نشو و نما یافته پس از تکمیل از مجرای تخمدان خارج و آماده برای لقاح میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاک
تصویر تزاک
شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
چاک و شکاف -1 آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد، صدای رعد، چاک شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخال
تصویر تخال
با هم دوستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخاک
تصویر اخاک
برادر تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمک
تصویر تخمک
((تُ مَ))
یاخته جنسی و تولید مثل در زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراک
تصویر تراک
((تَ))
صدای شکستن یا شکافتن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپاک
تصویر تپاک
((تَ))
اضطراب، بی قراری
فرهنگ فارسی معین