جدول جو
جدول جو

معنی تخافت - جستجوی لغت در جدول جو

تخافت
(اِ)
پنهانی گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پنهانی و آرام سخن گفتن. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) : فانطلقوا و هم یتخافتون. (قرآن 23/68)
لغت نامه دهخدا
تخافت
پنهانی گفتن
تصویری از تخافت
تصویر تخافت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخافت
تصویر سخافت
کم عقل بودن، سبک عقل بودن، کم عقلی، سبکی در عقل، ضعف و سبکی در هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
بیمناک شدن، ترسیدن، ترس، خوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهافت
تصویر تهافت
پیاپی افتادن، پیاپی آمدن، ازدحام مردم در کنار آب، پریدن پروانه ها بر گرد شمع، پی در پی افتادن و مردن، روی هم ریختن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ضد تثاقل. (تاج الع__روس ج 6 ص 93) (اقرب الموارد) (قط-ر المحیط). و منه حدیث مجاهد و قد سأله حبیب بن ابی ثابت: انی اخاف ان یؤثر السجود جبهتی. فقال اذا سجدت فتخاف، ای ضعجبهتک علی الارض وضعاً خفیفاً. (تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبک شدن. نقیض تثاقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مُتَ فِ)
پنهانی گوینده. (آنندراج). خوانندۀ به آواز پست. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخافت شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ابر بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کشت نادراز. (منتهی الارب) ، ضعیف آواز. ضعیف الصوت:
أآمل ان تجلی عن الحق شبهه
و شخصک مقبور و صوتک خافت.
(بواحمد در رثاء ثابت بن قره آورده است).
و به هر منزل که نزول میکرده اند همان آواز کوچ کوچ بسمع ایشان می رسیده تا بصحرائی... آن آواز از آنجا خافت شده است در آن مقام ثابت گشته اند. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
چاپ و طبع، (ناظم الاطباء)، باسمه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ویلیام هاوارد تافت (1857-1930 م) که از سال 1909 میلادی تا 1913 رئیس جمهوری کشورهای متحدۀ امریکای شمالی بود، وی در ’سن سیناتی’ پا بعرصۀ وجود گذاشت
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
خوف و ترسیدن، و این مصدر میمی است از ثلاثی مجرد. در اصل مخوفت بود واو متحرک ماقبل آن حرف صحیح ساکن، حرکت واو نقل کرده به ماقبل دادند واو در اصل متحرک بود، ماقبل آن اکنون مفتوح گردید آن واو را به الف بدل کردند مخافت شد. (غیاث) (آنندراج) : و هر که علم بداندو بدان کار نکند به منزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند تا به قطع و غارت مبتلا گردد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 40). پس من دنیا را بدان چاه پرآفت و مخافت مانند کردم. (کلیله و دمنه ایضاً ص 57). حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. (کلیله و دمنه ایضاً ص 108). و مرا به مهمانی دعوت کرد و من متردد که گوئیا ضیافتی است یا آفتی و مخافتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 96). پدر اگر در غیبت من وصایتی کرده است سبب بعد مسافت و قرب آفت و مخافت تفرق جمع و تشتت حال بود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 189). گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان، کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافت است. (گلستان).
آنرا که دلارام دهد وعده بکشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت.
سعدی.
و رجوع به مخافه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
سبکی عقل و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). خرد و سست رأی شدن. (المصادر زوزنی). سبکی عقل. خفت عقل. رقت عقل. (یادداشت مؤلف) : به رکاکت عقل و سخافت خرد منسوب گردیم. (سندبادنامه ص 79). رؤس و وجوه ایشان بر سفاهت اراذل و سخافت انذال انکاری نکردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، شلی. شل و شلاتگی. ناپختگی. ناسفتگی. مقابل صفاقت (قرصی). محکمی. سفتگی. پختگی (در جامۀ منسوج). (یادداشت مؤلف) ، لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افتادن، پیاپی بیفتادن. (زوزنی). پاره پاره افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بپای درافتادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بکتوزون چون اصرار او بر جهل و غوایت و تهافت او در مهاوی ضلالت بدید، ساز محاربت ترتیب داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 197) ، بر یکدیگر افتادن. (آنندراج) ، پیاپی آمدن، خود را بر چیزی افکندن، کهنه گردیدن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
خوف و ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخافت
تصویر سخافت
سبکی عقل، سست رای شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهافت
تصویر تهافت
در افتادن، ناچیزی فرنود (دلیل)، در افتادن پیاپی افتادن، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافت
تصویر رخافت
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخافت
تصویر اخافت
ترساندن: بیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
((مَ فَ))
ترس، هراس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهافت
تصویر تهافت
((تَ فَ))
پیاپی افتادن، بر یکدیگر افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخافت
تصویر سخافت
((سَ فَ))
کم عقل بودن، کم عقلی
فرهنگ فارسی معین
سقوط، لغزش، افتادن، درافتادن، پیاپی افتادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبکی عقل، کم عقلی، کم خردی، ضعف عقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره، ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد