جدول جو
جدول جو

معنی تخاسؤ - جستجوی لغت در جدول جو

تخاسؤ(اِ)
مخاساءه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم سنگ اندازی کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ زَجْ جی)
یکدیگر را تهنیت و مبارکباد گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم سنگ اندازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ ریزه بهم انداختن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسؤ شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْیْ)
با هم عهد و پیمان بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعاهد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ)
بمعنی مخاوصه. (منتهی الارب). به دنبال چشم نگریستن. (آنندراج). چشم خوابانیده تیز نگریستن بسوی چیزی، چنانکه هنگام راست کردن تیر و دیدن در جرم آفتاب. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
به سخن درپیوستن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باهمدیگر مشورت کردن و به سخن درپیوستن با هم. (آنندراج). تفاوض در حدیث. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
با همدیگر خوف نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ وَ)
قریه ای است از داروم غزه شام. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
یاقوت از قول امیر ابن ماکولا آرد: ابوعلی الحسن بن ابی طاهر عبدالاعلی بن احمد السعدی سعد بن مالک التخاوی، منسوب به قریۀ داروم غزه شام است. وی شاعری امی بود و من او را در محلتی از ریف مصر ملاقات کردم و سریعالخاطر... و مرتجل الشعر بود. (معجم البلدان). رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
منسوب به قریۀ تخاوه. رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(سِءْ)
خاسی. سگ و خوک رانده و دور داشته شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، خاسئین. خاسئون: کونوا قرده خاسئین. (قرآن 165/7).
بی نظیر و بدل آن بود که گشتند بقهر
عمرو عنتر بسر تیغش خاسی و حسیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَدْ دُ)
درآمده پشت و برآمده سینه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خویشتن را کشیدن از کاری و سرکشی نمودن، بازپس گردیدن، منکسر شدن و بازگردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
مختلف شدن کارها و دشوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مختلف شدن کار. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) :تسأسات الامور علی او تسیأت، اختلف. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اًخطاء. (تاج العروس) (شرح قاموس ترکی) (صحاح جوهری) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به خطا افکندن. (شرح قاموس ترکی) (المنجد) ، تخاطؤ نبل، تجاوز تیر از چیزی. (صحاح جوهری) (تاج العروس) (اقرب الموارد) :
الا ابلغا خلتی جابراً
بان خلیلک لم یقتل
تخاطأت النبل احشأه
و اخّر یومی فلم یعجل.
(صحاح جوهری).
، تخطؤ. (منتهی الارب) (المنجد). خطا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، از خویشتن نمودن که من بر خطاام و بر خطا نباشی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخریه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
با هم سازواری و موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَضْ ضُ)
هم پشت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تعاون. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن و انبوهی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع گروه بر امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
آهسته روی. (منتهی الارب) (آنندراج). آهسته روی کردن. (ناظم الاطباء). تباطؤ. (قطر المحیط) ، دبر را پر باد کرده برآوردن مؤخر آنرا بسوی ماوراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ورم کردن دبر و بیرون شدن مؤخرآن به ماوراء. (قطر المحیط) (تاج العروس ج 1 ص 60)
لغت نامه دهخدا
(اِظْ ظِ)
درنگی شدن در رفتار. (تاج المصادر بیهقی). سپس ماندن. عقب افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درنگی کردن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباطاء الرجل فی مسیره، درنگی کرد در رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی مرغ و این ترکی است. (غیاث اللغات). مرغ. (آنندراج). و رجوع به تخاقوئیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ غُ)
با یکدیگر برابر برآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برابر شدن و برابر ایستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر برابر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : والمسلمین تتکافاء دماؤهم، ای تتساوی فی الدیه و القصاص لافضل لشریف علی وضیع، منهزم شدن قوم. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) نزد علمای فن بدیع عبارت است از صنعت طباق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جمع بین ضدین یا اضداد و آن یکی از صنایع معنوی است در کلام که طباق و مطابقه و تضاد نیز خوانند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تضاد و طباق و متضاد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
توافق. (زوزنی) (از اقرب الموارد). موافقت و سازواری و اتفاق کردن بر امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر موافقت کردن. (آنندراج). اتفاق کردن. همداستان شدن. سازواری بر... موافقت بر... اتفاق در... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، لفظی را گویند که وضع شده باشد بر امری عام و مشترک باشد بین افراد، علی السویه، مانند لفظ انسان. و مقابل این لفظ است لفظ تشکیک... (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تشکیک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر روی افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
با یکدیگر خلاف کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). همدیگر را دفع نمودن در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). و ادّارأتم، اصله تدارأتم، ای اختلفتم و تدافعتم. ادغمت التاء فی الدال و اجتلبت الالف لیصح الابتداء بها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
یکدیگر موافقت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توافق قوم. (اقرب الموارد). توافق قوم بر چیزی. (المنجد) ، قوت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تظاهر قوم. (اقرب الموارد). تعاون قوم بر چیزی. (المنجد) : ترافئوا، اذا توافقوا و تظاهروا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
مثل تباغض. (زوزنی). یکدیگر را دشمن داشتن. یقال: تشانؤا اذا تباغضوا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تباغض. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ازدحام. (تاج العروس) ، زحمت دادن، راندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدافع. (تاج العروس) :
و قربوا کل ّ صهمیم مناکبه
اذا تداکاء منه دفعه شنفا.
ابن مقبل (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
از ’طوء’، گران گردیدن نرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اخطاء. (اقرب الموارد). نسبت دادن کسی را به خطا. (منتهی الارب). بخطا درافکندن کسی را. (اقرب الموارد) ، تخطؤ سهم، گذشتن تیراز صید و تجاوز کردن از آن، درصدد خطاگرفتن از کسی در مسئله ای برآمدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخاجو
تصویر تخاجو
آهسته روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوذ
تصویر تخاوذ
با هم عهد و پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوض
تصویر تخاوض
سکالش، سخن در پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوف
تصویر تخاوف
هم بیمی هم ترسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاقوی
تصویر تخاقوی
ترکی مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تنش زده، استرس
دیکشنری اردو به فارسی