جدول جو
جدول جو

معنی تخاذل - جستجوی لغت در جدول جو

تخاذل
یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن، از یاری و کمک به یکدیگر خودداری کردن، سست شدن پا
تصویری از تخاذل
تصویر تخاذل
فرهنگ فارسی عمید
تخاذل(اِ لِءْ)
ضعیف شدن. (زوزنی). ضعیف شدن پاها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، واپس شدن. (زوزنی) : و نسبتی دیگر در هزیمت نیشابور از پیش امیر نصر بدو کردند که از سر منافست و محاسدت به ابوالقاسم سیمجور و آن در آن مصاف جدی ننموده و راه تخاذل پیش گرفت و این نسبت مدد آن وحشت شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 224) ، فروگذاشتن یکدیگر را و بریدن از یکدیگر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی) ، مقیم گردیدن ماده آهو برای بچۀ خود. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). اقامت وحشیه بخاطر بچۀ خود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اخذال. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تخاذل
ضعیف شدن، واپس شدن
تصویری از تخاذل
تصویر تخاذل
فرهنگ لغت هوشیار
تخاذل((تَ ذُ))
سست شدن پا، یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن
تصویری از تخاذل
تصویر تخاذل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاذل
تصویر خاذل
هزیمت یافته، آنکه از یاری، نصرت و اعانت دیگری خودداری کند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
با هم دوستی کردن. (آنندراج). صحیح تخال است. رجوع به تخال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم کینه داشتن و دشمنی نمودن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم دوستی کردن. (منتهی الارب). تصادق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
فروگذارنده یکدیگر را و بریده شونده از یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب). یقال: فلان نوؤه متخاذل و نهضه متواکل. (اقرب الموارد) ، متنفر و کسی که از اعانت دیگری کراهت داشته باشد. (ناظم الاطباء) ، سست پای. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تخاذل شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
هزیمت یافته، آهوی ماده که از آهوان دیگر بازمانده تفقد بچۀ خود کند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، خواذل. (اقرب الموارد) ، آنکه ترک عون و نصرت کند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِ)
جمع واژۀ اخذل، گردانیدن کسی را بحالی که بترسند از وی مردم، به خیف منا شدن. (تاج المصادر). بمسجد خیف منی رفتن: اخاف ، آمد به خیف منی و فروکش شد در آن و کذلک اخیف ، علی التصحیح. (منتهی الارب) ، اخاف السیل القوم، فروکش گردانید توجبه قوم را بخیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
تکبر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر و تبختر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرو بستن بر تیراندازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). گرو بستن یکدیگر بر تیراندازی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را فریفتن. (زوزنی) (آنندراج). فریفته شدن با یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخال
تصویر تخال
با هم دوستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاذل
تصویر خاذل
هزیمت یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاتل
تصویر تخاتل
یکدیگر را فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاصل
تصویر تخاصل
گروبندی در تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخایل
تصویر تخایل
تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاذلات
تصویر تخاذلات
جمع تخاذل
فرهنگ لغت هوشیار