ضعیف شدن. (زوزنی). ضعیف شدن پاها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، واپس شدن. (زوزنی) : و نسبتی دیگر در هزیمت نیشابور از پیش امیر نصر بدو کردند که از سر منافست و محاسدت به ابوالقاسم سیمجور و آن در آن مصاف جدی ننموده و راه تخاذل پیش گرفت و این نسبت مدد آن وحشت شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 224) ، فروگذاشتن یکدیگر را و بریدن از یکدیگر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی) ، مقیم گردیدن ماده آهو برای بچۀ خود. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). اقامت وحشیه بخاطر بچۀ خود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اخذال. (قطر المحیط)
ضعیف شدن. (زوزنی). ضعیف شدن پاها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، واپس شدن. (زوزنی) : و نسبتی دیگر در هزیمت نیشابور از پیش امیر نصر بدو کردند که از سر منافست و محاسدت به ابوالقاسم سیمجور و آن در آن مصاف جدی ننموده و راه تخاذل پیش گرفت و این نسبت مدد آن وحشت شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 224) ، فروگذاشتن یکدیگر را و بریدن از یکدیگر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی) ، مقیم گردیدن ماده آهو برای بچۀ خود. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). اقامت وحشیه بخاطر بچۀ خود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اخذال. (قطر المحیط)
فروگذارنده یکدیگر را و بریده شونده از یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب). یقال: فلان نوؤه متخاذل و نهضه متواکل. (اقرب الموارد) ، متنفر و کسی که از اعانت دیگری کراهت داشته باشد. (ناظم الاطباء) ، سست پای. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تخاذل شود
فروگذارنده یکدیگر را و بریده شونده از یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب). یقال: فلان نوؤه متخاذل و نهضه متواکل. (اقرب الموارد) ، متنفر و کسی که از اعانت دیگری کراهت داشته باشد. (ناظم الاطباء) ، سست پای. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تخاذل شود
هزیمت یافته، آهوی ماده که از آهوان دیگر بازمانده تفقد بچۀ خود کند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، خواذل. (اقرب الموارد) ، آنکه ترک عون و نصرت کند. (اقرب الموارد)
هزیمت یافته، آهوی ماده که از آهوان دیگر بازمانده تفقد بچۀ خود کند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، خواذل. (اقرب الموارد) ، آنکه ترک عون و نصرت کند. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ اخذل، گردانیدن کسی را بحالی که بترسند از وی مردم، به خیف منا شدن. (تاج المصادر). بمسجد خیف منی رفتن: اخاف ، آمد به خیف منی و فروکش شد در آن و کذلک اخیف ، علی التصحیح. (منتهی الارب) ، اخاف السیل القوم، فروکش گردانید توجبه قوم را بخیف. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ اخذل، گردانیدن کسی را بحالی که بترسند از وی مردم، به خیف مِنا شدن. (تاج المصادر). بمسجد خیف مِنی رفتن: اخاف َ، آمد به خیف مِنی و فروکش شد در آن و کذلک اَخْیَف َ، علی التصحیح. (منتهی الارب) ، اخاف السیل القوم، فروکش گردانید توجبه قوم را بخیف. (منتهی الارب)