جدول جو
جدول جو

معنی تخادع - جستجوی لغت در جدول جو

تخادع
خود را فریب خورده وانمود کردن، یکدیگر را فریب دادن
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
فرهنگ فارسی عمید
تخادع(اِ لَ)
فریبش نمودن. (دهار). خود را فریب خورده وانمود کردن و فریب خورده نبودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فریفتن بعضی مر بعضی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). تخاتل
لغت نامه دهخدا
تخادع
یکدیگر را فریب دادن
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
فرهنگ لغت هوشیار
تخادع((تَ دُ))
یکدیگر را فریفتن، خود را فریب خورده وا نمودن در صورتی که نباشند، جمع تخادعات
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخادع
تصویر مخادع
مکر کننده، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخاشع
تصویر تخاشع
فروتنی کردن، خود را فروتن وانمود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خادع
تصویر خادع
خدعه کننده، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخادع
تصویر اخادع
فریبنده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادع
تصویر مخادع
مخدع ها، صندوق خانه ها، جمع واژۀ مخدع
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لِءْ)
با یکدیگر راست شدن در دوستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تخشع. (قطر المحیط). فروتنی کردن. (دهار) (ناظم الاطباء). خود را فروتن نمایاندن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کَ)
سوگند شکستن میان یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، یله و رها کردن زن و شوی یکدیگر را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). جدایی کردن زن و شوی از هم بر مالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به خلع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم دشنام دادن و خصومت کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ترکت البلاد تجادع افاعیها، ای تتآکل اشرارها و تتعادی. (از اقرب الموارد) ، ای تأکل بعضها بعضاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَدْ دُ)
در پی یکدیگر شتافتن در چیزی و جوق جوق درافتادن، گویی هریکی پیشی میجوید بر صاحب خود، همدیگر را بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تدافع و تکافؤ قوم. (از اقرب الموارد) ، پیاپی مردن قوم، نیزه زدن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تراجع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
جمع واژۀ اخدع، بمعنی رگ موضع حجامت
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
با هم آشتی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصالح. (زوزنی). با هم آشتی کردن و میثاق بستن که با یکدیگر جنگ نکنند. (ازاقرب الموارد) ، بدرود کردن بعض قوم ازبعض دیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به تودیع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
مکر و فریب کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فریب دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
فریب داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مخادع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
خود را فریب خورده وانماینده و نیست. (آنندراج). آن که خود را فریب خورده نماید و نباشد، یکدیگر رافریب دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخادع شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
فریبنده. (دستور الاخوان) :
خادع دردند درمانهای ژاژ
ره زنند وزرستانان رسم باژ.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 6 ص 522).
، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی، بعیر خادع، شتر که هر گاه نشیند پی ساق وی از جا رود، خلق خادع، خوی متلون، دینار خادع، یعنی دینار ناقص. (منتهی الارب). دینار کم از یک مثقال. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تکلف در خداع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). بتکلف فریفتن و خدعه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
رجوع به تخارش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خادع
تصویر خادع
فریبنده، خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدع
تصویر تخدع
بتکلف فریفتن و خدعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخادع
تصویر مخادع
مکر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجادع
تصویر تجادع
با هم دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توادع
تصویر توادع
آشتی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقادع
تصویر تقادع
در پی هم شتافتن دنبال هم افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالع
تصویر تخالع
جدا داری جدا گرداندن داراک زن و شوی از هم
فرهنگ لغت هوشیار
گولخورده نما فریب خورده نما کسی که خود را فریب خورده وا نماید جمع متخادعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخادعات
تصویر تخادعات
جمع تخادع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخادع
تصویر مخادع
((مَ دِ))
جمع مخدع. صندوق خانه، گنجینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخادع
تصویر متخادع
((مُ تَ دِ))
کسی که خود را فریب خورده وانماید، جمع متخادعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خادع
تصویر خادع
((دِ))
فریبنده، خدعه کننده
فرهنگ فارسی معین
اغواگر، خدعه گر، فریبکار، مکار، نیرنگ باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد