جدول جو
جدول جو

معنی تخاتج - جستجوی لغت در جدول جو

تخاتج
(تَ تِ)
جمع واژۀ تختج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تختج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ تِ)
بختج ها. معرب پخته، و آن دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بختج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وسواس در دل آمدن. (غیاث اللغات). خلیدن چیزی در دل. (منتهی الارب). خلیدن: تخالج فی صدری، خلید در دل من. (ناظم الاطباء). شک کردن در چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تجاذب شوق یا اندوه کسی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نفقه بیرون کردن هر یک را از همراهان و یاران بقدر یکدیگر. (آنندراج). تناهد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، گرفتن بعض شرکاء خانه مبنی را و بعض شرکاء زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتن بعضی شریکها خانه بناشده را و بعضی دیگر زمین را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قسمت کردن و گرفتن بعضی از شریکان خانه را و بعضی زمین را و بعضی پول را و بعض دیگر عقارات را. و آنرا اقتسام به تخارج نیز گویند. (قطر المحیط) ، دو گروه روباروی جنگ کردن. (آنندراج) ، فی اللغه، تفاعل من الخروج و فی الاصطلاح، مصالحهالورثه علی اخراج بعض منهم بشی ٔ معین من الترکه. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ختن شدن بعضی مر بعضی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ختن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را فریفتن. (زوزنی) (آنندراج). فریفته شدن با یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه که در ’جنگ’ نیشابور بافند. (از دزی ج 1 ص 138). سیوطی در المزهر این کلمه را از قول ثعالبی جزو کلمات فارسی معرب ذکر کرده است. رجوع به المزهر چ مصر ص 163 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَفْ فُ)
توالد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
معرب تخته. (منتهی الارب). مأخوذ ازتختۀ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). معرب تختۀفارسی. (دزی ج 1 ص 142) (قطر المحیط). ج، تخاتج. (منتهی الارب) (دزی) (ناظم الاطباء). رجوع به تخته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخالج
تصویر تخالج
دودلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاشج
تصویر تخاشج
فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاتل
تصویر تخاتل
یکدیگر را فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار