جدول جو
جدول جو

معنی تحنیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

تحنیٔ(اِ)
تحنئه. رجوع به تحنئه و تحنؤ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحنی
تصویر تحنی
کج شدن، خمیده شدن، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
حنوط پاشیدن بر مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حنوط کردن مرده را. با چیز خوشبو معطر کردن. (فرهنگ نظام). بر مرده حنوط نهادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : بعد از تحنیط و تکفین با جمعی از اصحاب اهل ثقه و اعتماد او را برداشت. (تاریخ قم ص 297) ، تحنیط رمث، سفیدشدن و رسیدن و پخته گردیدن گیاه رمث. (از منتهی الارب). سپید گردیدن و رسیدن گیاه رمث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَنْ نِءْ)
کسی که به حنا رنگ می کند. (ناظم الاطباء). به حنا رنگ کننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
سخت سرخ گردانیدن، ریش را سیاه کردن یا به حنا خضاب کردن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقنئه و تقنؤ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
مبارکباد دادن کسی را. خلاف تعزیه. تهنیه. (منتهی الارب). مبارکباد گفتن. خلاف تعزیه و لیهنک الامر گفتن کسی را. تهنئه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تهنیت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رنگین شدن به حنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تحنی ٔ و تحنئه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر فروافکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نگونسار گردانیدن کلانسالی کسی را. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، بنا کردن عمارت را طولانی محکم پس خمیده کردن او را. (شرح قاموس). سغ را استوار بنا کرده کج و مایل گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محکم بنا کردن قصر را پس کج و مایل ساختن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، کجی در لنگ و پشت اسب است. (شرح قاموس). گوژی پشت و دستهای اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کجی و گوژی در دستهای اسب و پشت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احنف کردن. (تاج المصادر بیهقی). احنف گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به احنف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از غلاف برآمدن و منتشر شدن خارهای خوشۀ زراعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گل آوردن درخت، بازپس گشتن و بددلی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). یقال: حمل فحنن، ای هلل و کذب، ای رجع و جبن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ن ی’، پیچیدن دست کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خم دادن چوب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خراشیدن و پوست باز کردن چوب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دوتا کردن پشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
از ’ح ن و’، مهربان کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’ح ل ء’، تحلئه. بازداشتن کسی را از آب و نوشیدن ندادن، درهمی به کسی دادن، شیرین ساختن پست را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِءْ)
از ’ح ل ء’، موی روی پوست و چرک و سیاهی آن، پوست کاردرسیده و زخم شده وقت باز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خمیده و کج گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خمیده شدن و پیچیدن دست را. (آنندراج) ، مهربانی کردن و بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). مهربان شدن بر کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). تحنن: تحنی علیک النفس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحنیب
تصویر تحنیب
سر فرو افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنی
تصویر تحنی
خمیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنی
تصویر تحنی
((تَ حَ نّ))
مهر ورزیدن، خمیده شدن، کج گردیدن
فرهنگ فارسی معین