خضاب کردن به حنا. (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن چیزی را به حنا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رنگ کردن چیزی را به حنا و خضاب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به تحنؤ و تحنی ٔ شود
خضاب کردن به حنا. (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن چیزی را به حنا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رنگ کردن چیزی را به حنا و خضاب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به تحنؤ و تحنی ٔ شود
از آب وارانیدن. (تاج المصادر بیهقی). از آب وارندن. (زوزنی). بازداشتن کسی را از آب ونوشیدن ندادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : حلاّ ٔه عن الماء تحلیئاً و تحلئهً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حلاّ ٔ الابل و غیرها عن الماء تحلیئاً و تحلئهً، طردها و منعها عن وروده. (قطر المحیط) ، تحلئه درهم، درم دادن کسی را، تحلئه سویق، شیرین ساختن پست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بهمه معانی رجوع به تحلی ٔ شود
از آب وارانیدن. (تاج المصادر بیهقی). از آب وارندن. (زوزنی). بازداشتن کسی را از آب ونوشیدن ندادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : حَلاَّ َٔه ُ عن الماء تحلیئاً و تحلئهً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حَلاَّ َٔ الابل و غیرها عن الماء تحلیئاً و تحلئهً، طردها و منعها عن وروده. (قطر المحیط) ، تحلئه درهم، درم دادن کسی را، تحلئه سویق، شیرین ساختن پِسْت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بهمه معانی رجوع به تحلی ٔ شود