جدول جو
جدول جو

معنی تحمیط - جستجوی لغت در جدول جو

تحمیط
(اِ تِ)
مائل کردن درختی بر انگور تا از آفتاب در پناه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قرار دادن درختی بر انگور تاآفتاب بر آن نتابد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خوار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). تصغیر چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، زدن کسی را بی مبالغه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : اذا ضربت فلاتحمط، ای فبالغ فی الضرب لان التحمیط لایؤدّب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع تقسیم کردن یک بیت شعر به چهار پارۀ موزون که در سه پارۀ اول مقفا هستند، برای مثال در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود (سعدی۲ - ۴۳۹)، مسمط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحمیق
تصویر تحمیق
احمق شمردن، نسبت حماقت به کسی دادن، کسی را احمق خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
کاری به زور بر عهدۀ کسی گذاشتن، پیغام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
حمد کردن، ستایش کردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحمیر
تصویر تحمیر
سرخ کردن، سرخ رنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تیز نگریستن، گود افتادن چشم، سرخ شدن از خشم زرد شدن از ترس رنگ به رنگ شدن، ترش نگری تند نگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیط
تصویر تسمیط
خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
مبالغت کردن، پی در پی ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحطیط
تصویر تحطیط
خوردن طعام را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیر
تصویر تحمیر
سرخ کردن، خر خواندن، پاره پاره بریدن سرخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیس
تصویر تحمیس
سخت گیری در دین، خشم انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیص
تصویر تحمیص
صید کردن آهوان را در نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیق
تصویر تحمیق
احمق خواندن، بکسی نسبت حماقت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
بار برنهادن، برآوردن نیاز خویشتن از کسی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویط
تصویر تحویط
دیوار بندی دیوار کشی پرچین کشی گردگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیط
تصویر تسمیط
((تَ))
مسمط ساختن شعر، آویختن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمیر
تصویر تحمیر
((تَ))
سرخ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
((تَ))
ستودن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
((تَ))
بار کردن، کاری را به زور به عهده کسی گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمیق
تصویر تحمیق
((تَ))
نسبت حماقت به کسی دادن، احمق شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
Imposition, Infliction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
infliger, imposition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
infligir, imposición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
penderitaan, pemaksaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
การทำให้เจ็บปวด , การบังคับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
toebrenging, oplegging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
施加 , 强加
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
infliggere, imposizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
infligir, imposição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
zadawanie, narzucenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
завдання , нав’язування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
Zufügung, Zumutung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
причинение , навязывание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
पीड़ा , थोपना
دیکشنری فارسی به هندی