جدول جو
جدول جو

معنی تحلیلی - جستجوی لغت در جدول جو

تحلیلی
(تَ)
منسوب به تحلیل. انتزاعی. مجرد، چون هندسۀ تحلیلی، احکام تحلیلی.
- احکام تحلیلی، اصطلاحی است در تقسیم تصدیقات منسوب به کانت و بر طبق این تقسیم احکام بر دو گونه خواهند بود: تحلیلی و ترکیبی. احکام ترکیبی آنهایی هستند که در آنها محکوم ٌبه بطور ضمنی در محکوم علیه موجود است. مثال: تمام اشعۀ دایره با هم مساوی هستند. مثال دیگر: جسم دارای سه بعد است. (از روانشناسی تربیتی تألیف علی اکبر سیاسی صص 240- 241).
- هندسۀ تحلیلی، اساس این هندسه بر مبنای مطالعۀ هندسی بوسیلۀ روشهای جبری قرار دارد که آنرا آنالیز گویند و این گونه تحقیق عبارت از تعیین نقطه و اشکال هندسی و منحنیهای گوناگون بوسیلۀ اعداد جبری و دستگاه مختصات است. و رجوع به دایرهالمعارف وان نوسترانس ص 86 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
حل کردن، گشودن، حل کردن غذا در معده، حلال کردن، روا شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعلیمی
تصویر تعلیمی
آموزشی مثلاً ادبیات تعلیمی، عصای سبکی که در دست می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لی لا)
شعبی است بنی اسد را و در آن نخلستانی است و ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ج، تحالیل. سوراخ نره و سوراخ پستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احلیل به ابدال. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسی به جای فروآمدن. (تاج المصادر بیهقی). فرودآمدن در جایی. (زوزنی). تحلیل به مکانی، فرودآوردن به جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به جایی فرودآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، تحلیل عقده،نیک گشادن گره را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از هم گشادن چیزی را. (غیاث اللغات) (آنندراج)، حلال بکردن. (تاج المصادر بیهقی). حلال کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). حلال گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حلال گردانیدن خدای تعالی چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). حلال کردن. (از غیاث اللغات) (آنندراج)، سوگند راست کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحلیل یمین، گشادن سوگند به استثناء یا به کفاره یا کفارۀ سوگند دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحلّه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب)، تحلیل کسی، کسی را حلال کردن به او چیزی را که میان آن دو است. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، فانی کردن چیزی را به گداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گداز و گداختگی. (ناظم الاطباء)، انحلال و هضم و انهضام. (ناظم الاطباء). هضم شدن و تبدیل به خون شدن غذا. (فرهنگ نظام)، التحلل و التحلیل، هو استفراغ غیرمحسوس. (بحر الجواهر).
- تحلیل بردن، هضم نمودن غذا یا چیزی.
- تحلیل پذیرفتن، هضم شدن. خرج شدن: تا بدین سبب مایه هاء خام اندر تن ایشان (زنان) بیشتر گرد آید و کمتر تحلیل پذیرد، یعنی کمتر خرج شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- تحلیل دادن، هضم کردن. گذراندن.
- تحلیل رفتن، هضم شدن. گذشتن.
- تحلیل کردن، گواریدن: اسباب زکام و نزله... دو نوعست یکی آنست که هر گاه که اندر دماغ سوءالمزاج گرم پدید آید یعنی هر گاه که دماغ گرم شود، تری ها را به خویشتن کشد فزون از آنکه بتواند گواریدن و تحلیل کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، تسلیم در نماز. (مفاتیح). سلام نماز گفتن:
وقت تحلیل نماز ای بانمک
زآن سلام آورد باید بر ملک.
مولوی (مثنوی).
، ناپدیدکردگی. (ناظم الاطباء)، آنچه در آن مبالغه کرده نشود. یقال: ضربه ضرباً تحلیلاً،یعنی زد او را اندک بقدر تعذیر و ادب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط)، نزد اطباء همان تحلل است، و نزد محاسبان عبارتست از عکس، و نزد ارباب منطق عبارتست از حذف آنچه که دلالت کند بر علاقه بین دو طرف قضیه از نسبت حکمیه یعنی حذف حرفی که دلالت بر ربط بین دو طرف کند خواه ربط حملی و خواه ربط شرطی باشد، نزد ارباب معمی اسم است مر عمل از اعمال تسهیلیه را. مولوی جامی در رسالۀ مؤلفۀ خود میفرماید: تحلیل عبارتست از آنکه به اعتبار معنی شعری مفرد باشد، و به اعتبار معمائی مرکب از دو چیز یا بیشتر. مثاله، شعر:
ز روی عربده تا ما جدال میکردیم
ز جهل سرزنش اهل حال میکردیم.
از این بیت اسم عماد برمیخیزد، یعنی چون از روی لفظ عربده عین گرفته شود، با لفظ ما و با حرف دال که از لفظ جدال بعدانداختن سر او که حرف جیم است ترکیب کنند عماد حاصل شود. (کشاف اصطلاحات الفنون). صاحب غیاث اللغات آرد:به اصطلاح معما، دو بخش کردن لفظی را یا زیاده و از هر بخش معنی علیحده گرفتن و بعضی را بحال خود گذاشتن، چنانکه معمای اسم اسد. لفظ اسباب به تحلیل دو جزو کردند: یکی ’اس’، دوم ’باب’ و هر دو لفظ مرادند نه معنی ایشان، چرا که لفظ ’اس’ بحال خود ماند و از لفظ باب مرادف او که ’در’ است خواسته شد، و از لفظ ’در’ حرف را بعمل اسقاط که کلمه لانهایت اشارت است بدان حذف نمودند، پس لفظ ’اس’ را به دال که از کلمه ’در’ باقیمانده ملحق کردند اسم اسد حاصل شد. (غیاث اللغات) (آنندراج). به اصطلاح معما، دو بخش کردن لفظی را و یا زیاده و از هر بخش معنی علیحده گرفتن و بعضی را بحال خود گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحقیقی
تصویر تحقیقی
وارسیده حتمی یقینی بدون شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تولید یا امور (کارهای) تولیدی. کارهایی که موجب بکار افتادن چرخهای اقتصادی کشور و بکار گماشتن عده ای از افراد میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصیلی
تصویر تفصیلی
مشروح، مفصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیمی
تصویر تعلیمی
تسمه ای که بر سر لجام اسب می بندند، عصا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیلات
تصویر تحلیلات
جمع تحلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیلا
تصویر تحمیلا
پذیراندن زورکی زور گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیات
تصویر تحلیات
جمع تحلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
هضم کردن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریری
تصویر تحریری
نویسایی منسوب و مربوط به تحریر (نوشتن نگاشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
((تَ))
حل کردن، تجزیه کردن، روا شمردن، حلال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفصیلی
تصویر تفصیلی
((تَ))
مفصل، مشروح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعلیمی
تصویر تعلیمی
((تَ))
تسمه ای که به لگام اسب بندند، عصای سبکی که به دست گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصیلی
تصویر تحصیلی
آموزشی، یادگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
گوارش، موشکافی، کاوش، کندوکاو، ریشه یابی، واکاوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبلیغی
تصویر تبلیغی
آوازه گرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تجزیه، تضعیف، گدازش، محوسازی، حل کردن، گشودن، هضم کردن، حلیت، روایی، حلال سازی، حلال شمردن، روا داشتن
متضاد: تحریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آموزشی، اکتسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تقلیدی
تصویر تقلیدی
Conformist, Imitative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تولیدی
تصویر تولیدی
Reproductive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تحریکی
تصویر تحریکی
Stimulating, Stirring
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تشکیلی
تصویر تشکیلی
Formative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منحل شدن، انحلال، تجزیه، نقض
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تحریکی
تصویر تحریکی
стимулирующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تشکیلی
تصویر تشکیلی
формирующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تولیدی
تصویر تولیدی
репродуктивный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تقلیدی
تصویر تقلیدی
конформист , подражающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تقلیدی
تصویر تقلیدی
Konformist, nachahmend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تحریکی
تصویر تحریکی
anregend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تشکیلی
تصویر تشکیلی
bildend
دیکشنری فارسی به آلمانی