جدول جو
جدول جو

معنی تحلحل - جستجوی لغت در جدول جو

تحلحل(اِ تِ)
جنبیدن. (زوزنی). جنبیدن از جای، دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، رفتن، اقامت کردن و نجنبیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تحلحل
جنبیدن از جای دور شدن
تصویری از تحلحل
تصویر تحلحل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحلل
تصویر تحلل
بحلی خواستن، طلب حلالیت کردن، کفاره دادن برای سوگند و رها شدن از قید سوگند با دادن کفاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
حل کردن، گشودن، حل کردن غذا در معده، حلال کردن، روا شمردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
استثنا کردن در سوگند. (تاج المصادر بیهقی). تحلل در یمین، استثنا کردن در سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، تحلل از یمین، بیرون آمدن ازقسم به کفاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و آلت حلفه لم تحلل، ای حلفت یمیناً مرسله عن القید و الاستثناء. (اقرب الموارد) ، بحلی خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیمار شدن مسافر پس از بازگشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، نزد اطباء، استفراغی است غیرمحسوس و آنرا تحلیل نیز نامند. کذا فی بحر الجواهر. و نیز تحلل را در بحران آنچنانی که در مدتی دراز بسوی تندرستی میرود اطلاق کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت). رجوع به تحلیل شود
لغت نامه دهخدا
(حِ حِ)
حلاحل. و آن نوعی از پیاز صحرائی است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ حَ)
حلاحل. (یادداشت مرحوم دهخدا). مهتر دلاور و بزرگ و فربه و بسیارمروت و یا ستبر سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسی به جای فروآمدن. (تاج المصادر بیهقی). فرودآمدن در جایی. (زوزنی). تحلیل به مکانی، فرودآوردن به جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به جایی فرودآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، تحلیل عقده،نیک گشادن گره را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از هم گشادن چیزی را. (غیاث اللغات) (آنندراج)، حلال بکردن. (تاج المصادر بیهقی). حلال کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). حلال گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حلال گردانیدن خدای تعالی چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). حلال کردن. (از غیاث اللغات) (آنندراج)، سوگند راست کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحلیل یمین، گشادن سوگند به استثناء یا به کفاره یا کفارۀ سوگند دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحلّه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب)، تحلیل کسی، کسی را حلال کردن به او چیزی را که میان آن دو است. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، فانی کردن چیزی را به گداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گداز و گداختگی. (ناظم الاطباء)، انحلال و هضم و انهضام. (ناظم الاطباء). هضم شدن و تبدیل به خون شدن غذا. (فرهنگ نظام)، التحلل و التحلیل، هو استفراغ غیرمحسوس. (بحر الجواهر).
- تحلیل بردن، هضم نمودن غذا یا چیزی.
- تحلیل پذیرفتن، هضم شدن. خرج شدن: تا بدین سبب مایه هاء خام اندر تن ایشان (زنان) بیشتر گرد آید و کمتر تحلیل پذیرد، یعنی کمتر خرج شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- تحلیل دادن، هضم کردن. گذراندن.
- تحلیل رفتن، هضم شدن. گذشتن.
- تحلیل کردن، گواریدن: اسباب زکام و نزله... دو نوعست یکی آنست که هر گاه که اندر دماغ سوءالمزاج گرم پدید آید یعنی هر گاه که دماغ گرم شود، تری ها را به خویشتن کشد فزون از آنکه بتواند گواریدن و تحلیل کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، تسلیم در نماز. (مفاتیح). سلام نماز گفتن:
وقت تحلیل نماز ای بانمک
زآن سلام آورد باید بر ملک.
مولوی (مثنوی).
، ناپدیدکردگی. (ناظم الاطباء)، آنچه در آن مبالغه کرده نشود. یقال: ضربه ضرباً تحلیلاً،یعنی زد او را اندک بقدر تعذیر و ادب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط)، نزد اطباء همان تحلل است، و نزد محاسبان عبارتست از عکس، و نزد ارباب منطق عبارتست از حذف آنچه که دلالت کند بر علاقه بین دو طرف قضیه از نسبت حکمیه یعنی حذف حرفی که دلالت بر ربط بین دو طرف کند خواه ربط حملی و خواه ربط شرطی باشد، نزد ارباب معمی اسم است مر عمل از اعمال تسهیلیه را. مولوی جامی در رسالۀ مؤلفۀ خود میفرماید: تحلیل عبارتست از آنکه به اعتبار معنی شعری مفرد باشد، و به اعتبار معمائی مرکب از دو چیز یا بیشتر. مثاله، شعر:
ز روی عربده تا ما جدال میکردیم
ز جهل سرزنش اهل حال میکردیم.
از این بیت اسم عماد برمیخیزد، یعنی چون از روی لفظ عربده عین گرفته شود، با لفظ ما و با حرف دال که از لفظ جدال بعدانداختن سر او که حرف جیم است ترکیب کنند عماد حاصل شود. (کشاف اصطلاحات الفنون). صاحب غیاث اللغات آرد:به اصطلاح معما، دو بخش کردن لفظی را یا زیاده و از هر بخش معنی علیحده گرفتن و بعضی را بحال خود گذاشتن، چنانکه معمای اسم اسد. لفظ اسباب به تحلیل دو جزو کردند: یکی ’اس’، دوم ’باب’ و هر دو لفظ مرادند نه معنی ایشان، چرا که لفظ ’اس’ بحال خود ماند و از لفظ باب مرادف او که ’در’ است خواسته شد، و از لفظ ’در’ حرف را بعمل اسقاط که کلمه لانهایت اشارت است بدان حذف نمودند، پس لفظ ’اس’ را به دال که از کلمه ’در’ باقیمانده ملحق کردند اسم اسد حاصل شد. (غیاث اللغات) (آنندراج). به اصطلاح معما، دو بخش کردن لفظی را و یا زیاده و از هر بخش معنی علیحده گرفتن و بعضی را بحال خود گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ج، تحالیل. سوراخ نره و سوراخ پستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احلیل به ابدال. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَحْ)
جنبنده از جای و دور شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منتقل شده از جائی به جائی و جنبنده. (ناظم الاطباء) ، پراکنده و پاشیده، پنبۀ زده و حلاجی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
هضم کردن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلل
تصویر تحلل
حلال بودی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
((تَ))
حل کردن، تجزیه کردن، روا شمردن، حلال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحلل
تصویر تحلل
((تَ حَ لُّ))
حلال طلبیدن، بحلی خواستن، با دادن کفاره از قید سوگند رها شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
گوارش، موشکافی، کاوش، کندوکاو، ریشه یابی، واکاوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تجزیه، تضعیف، گدازش، محوسازی، حل کردن، گشودن، هضم کردن، حلیت، روایی، حلال سازی، حلال شمردن، روا داشتن
متضاد: تحریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منحل شدن، انحلال، تجزیه، نقض
دیکشنری اردو به فارسی