جدول جو
جدول جو

معنی تحلئه - جستجوی لغت در جدول جو

تحلئه
(اِ تِ)
از آب وارانیدن. (تاج المصادر بیهقی). از آب وارندن. (زوزنی). بازداشتن کسی را از آب ونوشیدن ندادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : حلاّ ٔه عن الماء تحلیئاً و تحلئهً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حلاّ ٔ الابل و غیرها عن الماء تحلیئاً و تحلئهً، طردها و منعها عن وروده. (قطر المحیط) ، تحلئه درهم، درم دادن کسی را، تحلئه سویق، شیرین ساختن پست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بهمه معانی رجوع به تحلی ٔ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
به زیور آراستن، زینت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لِ مَ)
ج، تحالم. عناقی تحلمه، بزغالۀ بسیارکنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیارکنه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ بَ / تِ لِ بَ / تِ لَ بَ / تُ لِ بَ / تُ لُ بَ)
تحلابه. گوسپندی که از پستانش اندکی شیر برآید پیش از گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
خضاب کردن به حنا. (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن چیزی را به حنا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رنگ کردن چیزی را به حنا و خضاب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به تحنؤ و تحنی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ل ی’، بازیور کردن. (تاج المصادر بیهقی). زیور بکردن. (زوزنی). زیوربستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات). زن را زیور پوشانیدن و زیور برای وی ساختن. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، کسی را صفت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات). صفت حلیۀ کسی کردن. (زوزنی). وصف حلیۀ زن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وصف حلیۀ زن کردن و نعت او. (از قطر المحیط) ، نشان کسی بدادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در نشان کسی تأمل کردن. (تاج المصادر بیهقی). تأمل کردن در نشان زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از ’ح ل و’، شیرین بکردن طعام. (تاج المصادر بیهقی). شیرین کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). شیرین گردانیدن پست را و به این معنی مهموز گفتن خلاف قیاس است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، چیزی بر چشم کسی شیرین کردن. (تاج المصادر بیهقی). به چشم کسی خوش نمودن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیعانه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بکرانه رسانیدن کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن کشتی را به کرانۀ رود. (از اقرب الموارد) ، بستن کشتی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بجای آمدن که باد کم گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بند کردن و بازداشتن، پیش آمدن و نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تکلیی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَزْ زُ)
پرکردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الاساس: و سمعتهم یقولون فلان ملاثیابی اذا رشش علیه طیناً او دماً او غیرهما. (اقرب الموارد) ، سخت کشیدن کمان را. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حِلْ لَ)
کفارۀ سوگند یا استثنای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفارۀ سوگند یا آنچه بدان عقد سوگند را گشایند. (قطر المحیط). کفارۀ سوگند. (اقرب الموارد) : قد فرض اﷲ لکم تحله ایمانکم. (قرآن 2/66) ، مدت کوتاه. زمان اندک: لایموت لمؤمن ثلاثه اولاد و تمسﱡه النار الا تحلهالقسم، و المعنی الا مسه یسیره مثل تحله قسم الحالف. (اقرب الموارد). تحله القسم والیمین، اندک، و منها فتمسه النار الا تحلهالقسم، ای مسه یسیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سوگند راست کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحله یمین، تحلیل یمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشادن سوگند را به استثناء یا به کفاره یا کفارۀ سوگند دادن. (منتهی الارب). راست کردن سوگند. (آنندراج). کفارۀ سوگند را دادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، حلال کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). رجوع به تحلیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
زیور بستن، نشان کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
((تَ یِ))
زیور بر نهادن، زینت دادن
فرهنگ فارسی معین