جدول جو
جدول جو

معنی تحصیل - جستجوی لغت در جدول جو

تحصیل
حاصل کردن، فراهم آوردن، به دست آوردن، درس خواندن، دانش آموختن
تصویری از تحصیل
تصویر تحصیل
فرهنگ فارسی عمید
تحصیل
(اِ)
غوره کردن خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، شکوفۀ زرد آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، برآوردن زر از کان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رد کردن کلام به محصول آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، گرد کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحصیل دین، جمعآوری آن. (قطر المحیط). ستاندن و جمع نمودن. (فرهنگ نظام). تحصیل علم و چیزی، بدست آوردن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). کسب و اکتساب. (ناظم الاطباء). در لغت، گردآوردن و در عرف عام گردآوردن دانشها است مطلقاً. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : تا در تحصیل فضل و ادب همتی بلند و رغبتی صادق نباشد... این منزلت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). و احداث متعلمان بطریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). همت به تحصیل علم و به تبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. (کلیله و دمنه).
پس از تحصیل دین از هفت مردان
پس از تنزیل وحی از هفت قرّا.
خاقانی.
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است.
سعدی.
تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مکنت. (گلستان) ، خلاصۀ چیزی آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تمییز. (تاج المصادر بیهقی). پیدا کردن. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (فرهنگ نظام). تمییز فلان، آنچه را حاصل کرده است. (از قطر المحیط).
- تحصیل حاصل، کنایه از دریافت دریافته بود. (انجمن آرا) : این تحصیل حاصل است، در مواردی که مورد طلب موجود باشد. تحصیل حاصل محال است، چنانکه پر کردن ظرف پر محال است:
ما پی تحصیل یار و یار در دل بوده است
حاصل تحصیل ما تحصیل حاصل بوده است.
شبستری.
بود در ذات حق اندیشه باطل
محال محض دان تحصیل حاصل.
شبستری.
گفتن دعای زلف تو تحصیل حاصل است
با خضر کس نگفت که عمرت دراز باد.
الهی.
نظیر:
کی توان کرد ظرف پر را پر.
سنایی.
انایی که پر شد دگر کی پرد.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 541).
، (اصطلاح فن معمی) در نزد اهل معمی عبارت از تحصیل حروف اسم است. رجوع به معمی و کشاف اصطلاحات الفنون شود، (اصطلاح منطق) نزد منطقیان عبارت از قرار دادن قضیه محصله و آن قضیۀ حملیه است که هر یک از موضوع و محمول آن وجودی باشند و سلب نیز از آن خارج باشد یعنی هم از موضوع و هم از محمول، خواه قضیه موجبه باشد، مانند: زید کاتب، و خواه سالبه باشد، مانند: زید لیس بکاتب. و بنام محصله آنرا نامیده اند برای آنکه هر یک از طرفین قضیه وجودی و تحصیل شده میباشند. و بسا باشد که نام محصله را به قضیۀ موجبه و نام بسیطه را به قضیۀ سالبه تخصیص دهند. زیرا بسیط شیئی را نامند که آنرا جزئی نباشد. و حرف سلب هرچند در قضیه موجودیت دارد لکن جزء هیچیک از طرفین قضیه محسوب نشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تحصیل
تحصیل دین، جمع آوری آن، ستاندن و جمع نمودن، کسب و اکتساب، حاصل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تحصیل
((تَ))
به دست آوردن، دانش آموختن، کسب
تصویری از تحصیل
تصویر تحصیل
فرهنگ فارسی معین
تحصیل
اندوختن، یاد گیری، به دست آوردن
تصویری از تحصیل
تصویر تحصیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تحصیل
آموزش، دانش آموزی، دانش اندوزی، دانشجویی، فراگیری، کسب، درس خواندن، دانش اندوختن، تامین، تدارک، تملک، تهیه، حصول، دستیابی، اکتساب، جمع آوری، گردآوری
متضاد: تدریس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحصین
تصویر تحصین
دیوار برآوردن گرداگرد شهر یا قلعه و آن را استوار کردن، مکانی را استوار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
برگردانیدن، انتقال دادن، جا به جا کردن، ازجایی به جای دیگر نقل کردن، سپردن چیزی به کسی، در علوم ادبی زشت و زیبا
تحویل سال: تمام شدن سال پیش و آغاز سال نو خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
کاری به زور بر عهدۀ کسی گذاشتن، پیغام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحفیل
تصویر تحفیل
جمع کردن، گرد آوردن، آراستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفصیل
تصویر تفصیل
جدا کردن، فصل فصل کردن کتاب و شرح و بسط دادن مطلب، شرح و بیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
حل کردن، گشودن، حل کردن غذا در معده، حلال کردن، روا شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
بار برنهادن، برآوردن نیاز خویشتن از کسی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصیل
تصویر تبصیل
پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاصیل
تصویر تاصیل
اصیلی کردن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توصیل
تصویر توصیل
رسانایی کروایاندن کلوایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصیل
تصویر تفصیل
جدا کردن، پاره پاره کردن، فصل فصل کردن، پیدا کردن و بیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخصیل
تصویر تخصیل
از هم دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
هضم کردن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
برگردانیدن، تغییر و تبدیل
فرهنگ لغت هوشیار
ریگ افکندن، خفتن در محصب (نام جایی میانه مکه و منی) آیین های هنج (مناسک حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحصین
تصویر تحصین
استوار کردن، مستحکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفیل
تصویر تحفیل
گرد آوردن، آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجیل
تصویر تحجیل
گود چشمی گود افتادن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحصیص
تصویر تحصیص
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
((تَ))
جابه جا کردن، تغییر دادن، سپردن کاری یا چیزی به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمیل
تصویر تحمیل
((تَ))
بار کردن، کاری را به زور به عهده کسی گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
((تَ))
حل کردن، تجزیه کردن، روا شمردن، حلال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحفیل
تصویر تحفیل
((تَ))
زینت دادن، آراستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصین
تصویر تحصین
((تَ))
استوار کردن، محکم گردانیدن، گرداگرد شهر یا قلعه را حصار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفصیل
تصویر تفصیل
((تَ))
جدا کردن. فصل فصل کردن، شرح دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
گوارش، موشکافی، کاوش، کندوکاو، ریشه یابی، واکاوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
بهره برداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحصیلی
تصویر تحصیلی
آموزشی، یادگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
آموزشی، اکتسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد