جدول جو
جدول جو

معنی تحشد - جستجوی لغت در جدول جو

تحشد
(اِ)
فاهم آمدن. (زوزنی). گردآمدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحشف
تصویر تحشف
لباس کهنه و مندرس پوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحقد
تصویر تحقد
دشمنی و کینۀ کسی را به دل گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مِ)
ورزیدن و کسب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اکتساب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حَ شَ)
جماعت. گروه
لغت نامه دهخدا
(حَ شِ)
آنکه در بذل مال کوشش و یاری و مال دریغ نورزد. وشکول. محتشد. ج، حشاد، عین حشد، چشمه که آبش خشک نشود، وادی حشد، وادیی که بی باران بسیار جاری نشود
لغت نامه دهخدا
(حُشْ شَ)
جمع واژۀ حاشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اخبار خواستن جهت دانستن و بیاد آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر مخالفت کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن و بمخالفت برخاستن. (از قطر المحیط). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
گردآمدن قوم برای معاونت، فی الفور حاضر آمدن قوم بر آواز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مجتمع شدن قوم بر کاری واحد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
منت برنهادن. (تاج المصادر بیهقی). تمدح. (زوزنی). تمدح و منت نهادن. (آنندراج). تحمد بر کسی، منت نهادن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جامۀ کهنه پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، افتادن و پریدن پشمهای شتر. (اقرب الموارد). تحسف، خشک و ترنجیده شدن گوش و پستان. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بد شدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
ننگ داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تذمم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، شرم داشتن (استحیا) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، غضب نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، صاحب چاکران و خدمتکاران شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
حسّاد تو پیش تو ذلیل و متحیر
تو با شرف و حشمت و با جاه و تحشم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآوردن قوم را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
استثناء کردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گفتن حاشا فلان. (شرح قاموس) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، ننگ داشتن از کسی. (شرح قاموس) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تذمم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کینه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاکیزه شدن پوست از مویها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، منفرد و به یک سو شدن از شتران دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَشْ شِ)
قوم گردآمده. (آنندراج). گروه مجتمع و گردآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَیْ یُ)
فراهم آوردن. گرد کردن. جمع کردن. با هم آوردن، فراهم آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). گرد شدن. جمع آمدن، حشد زرع، روئیدن کشت. تمام برآمدن کشت، حشد ناقه لبن را، فرود آوردن مایه (ناقه) شیر را در پستان. حشد قوم، گرد آمدن آنان برای یاری یا زود رسیدن آوازدهنده را یا فراهم آمدن برای امری واحد. (منتهی الارب). جمع شدن برای کاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحشد
تصویر متحشد
چپیره (گرد آمدن مردم باشد) قوم گرد آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشد
تصویر محشد
انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمد
تصویر تحمد
منت برنهادن، منت نهادن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشف
تصویر تحشف
کهنه پوشی نیمدار پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشم
تصویر تحشم
ننگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشد
تصویر حشد
جماعت، گروه فراهم آوردن، جمع کردن فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشی
تصویر تحشی
رویگردانی، زیرش زدن (حاشا کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحقد
تصویر تحقد
کینه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحقد
تصویر تحقد
((تَ حَ قُّ))
کینه گرفتن
فرهنگ فارسی معین