جدول جو
جدول جو

معنی تحس - جستجوی لغت در جدول جو

تحس
(تَ)
دل پر غصه و اندوه. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 278 ب) :
طالع بد در جهان برعکس بود
در همه عمری نصیبم تحس بود.
ابوالمعالی (از شعوری ایضاً).
رجوع به تخس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحسین
تصویر تحسین
به نیکویی نسبت دادن، نیک شمردن، آفرین گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحسیر
تصویر تحسیر
سبب حسرت شدن، آزار دادن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحسر
تصویر تحسر
حسرت داشتن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لِ)
شنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و گفته شده است که تحسس مانند تسمع و تبصر است. یقال: اخرج فتحسس لنا. و با جیم (تجسس) در شر استعمال شود و ابوعبید گوید: تحسست الخبر و تحسیت (یکی است) . (اقرب الموارد)، تحسس از چیزی، خبر یافتن از آن. (اقرب الموارد). تعریف و تطلب آن با حواس. (قطر المحیط)، جستجو کردن و خبر کردن وخبر پرسیدن. (آنندراج). تحسس از، آگهی یافتن از خبرآن. (قطر المحیط). خبر خواستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : یا بنی اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه. (قرآن 87/12). و تحسس در آیۀ فوق بهمه معانی یادشده تفسیر گردیده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بالش کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تفحص اخبار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، جستن و صواب جستن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
آرمان خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). دریغ خوردن. (شرح قاموس) (منتهی الارب). افسوس خوردن. (آنندراج). تلهف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). افسوس و حسرت خوردن. (فرهنگ نظام) : و از سر تأسف و تحسر گفت. (سندبادنامه ص 153).
طوطیان درشکّرستان کامرانی میکنند
در تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس.
حافظ.
، آکنده گوشت شدن جاریه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم رسیدن گوشت در مواضع بدن کنیزک. (شرح قاموس) (قطر المحیط) ، فربه گردانیدن ربیع شتر را به حدی که بسیار شود پیه در بدن او و بلند شدن کوهان وی، پس سواری کرده شدن چند روز و پس رفتن جنبش و فروهشتگی گوشت وی و سخت شدن گوشت وی که متفرق بوده در جاهای آن. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رفتن آکندگی گوشت شتر و پیه ناکی وی بسواری چندروزه که از خوردن علف بهار بهم رسیده بود و سخت گردیدن بجای خویش، گوشتهای فروهشتۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، لاغر شدن ستور. (زوزنی) ، مانده شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). مانده گردیدن. (ناظم الاطباء). مانده شدن. (آنندراج) ، برهنه روی شدن زن، ریختن پرهای کهن مرغ وبرآوردن پرهای نو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریختن پر مرغ. (اقرب الموارد) ، بیفتیدن پشم شتر. (تاج المصادر بیهقی). ریختن پشم شتر از ماندگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). ریختن پشم شتر و موی حمار. (اقرب الموارد). افتادن پشم شتر از ماندگی. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
تحسف اوبار، افتادن پشمهای شتر و پریدن آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحسر شود، تحسف جلد، باز شدن آن: لقد رأیت جلده یتحسف تحسف جلدالحیه، ای یتقشر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
نیکو شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). زینت دادن و آراستن و نیکو کردن. (ناظم الاطباء). زینت گرفتن: هو یتحسن و یتجمل بکذا. (اقرب الموارد) ، موی ستردن: دخل الحمام فتحسن، ای احتلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلِ)
از ’ح س و’، آشامیدن بدرنگ. (تاج المصادر بیهقی). تحسی مرق، آشامیدن شوربا را اندک اندک بمهلت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشامیدن اندک اندک بمهلت. (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و هی (لحوم حمیرالوحش) تنفع اذا طبخت بماء... و تتحسی امراقها... (ابن البیطار)، در جملۀ زیر بمعنی تنفس و به ریه فروبردن آمده و لکلرک نیز آنرا ’آسپیره’ ترجمه کرده است: یتبخر بها فی الیوم ثلاث مرات و یتحسی العلیل دخانها فانه عجیب فی نفعه من السعال و قروح الریه. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحسین داشتن
تصویر تحسین داشتن
سزاوار تعریف و تمجید بودندارای آفرین بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسرات
تصویر تحسرات
جمع تحسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسرا
تصویر تحسرا
با افسوس با دریغ
فرهنگ لغت هوشیار
بر بالش نشاندن، سیر خوراندن، سیر نوشاندن، آبچین پیچیده به گور سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسیر
تصویر تحسیر
سبب حسرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسیرات
تصویر تحسیرات
جمع تحسیر
فرهنگ لغت هوشیار
زهگفت آفرینباد زهش شاباش نیایش سنایش آفرین گفتن نیک شمردن، نیکو کردن زیبا ساختن، تعریف تمجید آفرین، جمع تحسینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسین آمیز
تصویر تحسین آمیز
زهامیز توام با تحسین: (عباراتی تحسین آمیز گفت)، سزاوار تعریف و تمجید لایق آفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسین بر آمدن
تصویر تحسین بر آمدن
تحسین بر آمدن از... تعریف شدن از جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسینات
تصویر تحسینات
جمع تحسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسین شدن
تصویر تحسین شدن
زهیدن آفرین شنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسین کردن
تصویر تحسین کردن
آفرین گفتن، احسنت گوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسین کردنی
تصویر تحسین کردنی
ستوهای ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسی
تصویر تحسی
پستانوشی به پستا (نوبت) نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسب
تصویر تحسب
جست و جوی، رویداد پرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسر
تصویر تحسر
افسوس خوردن، حسرت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسن
تصویر تحسن
نیکو شدن، آراستن، زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسر
تصویر تحسر
((تَ حَ سُّ))
حسرت خوردن، اندوه بردن، رنج، اندوه، افسوس، پشیمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
((تَ))
آفرین گفتن، نیکو کردن، به نیکی نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحسیر
تصویر تحسیر
((تَ))
مانده کردن، دریغ خورانیدن دیگری را، حقیر داشتن، آزردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
نکوداشت، آفرین گفتن، ستودن، ستایش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحسین برانگیز
تصویر تحسین برانگیز
آفرین انگیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحسین کردن
تصویر تحسین کردن
نکوداشتن، بنیک داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
افسوس، پشیمانی، تاسف، دریغ، اندوه، حسرت، افسوس خوردن، حسرت داشتن، دریغ خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تحسین کننده
تصویر تحسین کننده
Admiring, Admirer
دیکشنری فارسی به انگلیسی