جدول جو
جدول جو

معنی تحذلق - جستجوی لغت در جدول جو

تحذلق
(اِ)
حذاقت خود را ظاهر کردن و لاف زدن در حذاقت و حاذق نبودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اظهار حذاقت نمودن و یا ادعا کردن بیش از آنچه دارد. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) : ان فلاناً لیتحذلق علینا و فیه حذلقه و تحذلق و هو من المتحذلقین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحلق
تصویر تحلق
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم، پره بستن، هاله بستن گرد ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحذق
تصویر تحذق
حاذق شدن، خود را حاذق وانمود کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَ لِ)
نعت است از تحذلق. (از منتهی الارب). متکیس. کسی که زیرکی نماید تا بر قدرش بیفزاید. (از ذیل اقرب الموارد). لاف زن در حذاقت. (ناظم الاطباء) ، زیرک و دانا و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخذلق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خود را حاذق و زیرک نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحذل بر کسی، مهربان گردیدن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسیدن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
حلقه بنشستن مردمان. (تاج المصادر بیهقی). حلقه حلقه شدن مردمان. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، هاله نمودن ماه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هاله گرفتن اطراف ماه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جنبیدن در رفتار خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنبان و متحرک رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر تراشیدن یکی دیگری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
یوم التحالق، و یوم تحلاق اللمم نیز گویندو جنگ مزبور را از این رو بدین نام خوانند که یکی از دو گروه سرهای خویش را تراشیدند تا نشانۀ میان ایشان باشد و آن جنگ میان بکر و تغلب روی داد. (از مجمع الامثال میدانی ص 746). و رجوع به تحلاق و یوم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و مر یتحذلم، ای مر کأنه یتدحرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ادب پذیرفتن و دانا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحذل
تصویر تحذل
دلشوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلق
تصویر تحلق
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذیق
تصویر تحذیق
دم از زیرکی زدن دم از چیرگی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
زیرک نمایی استاد نمایی خود را حاذق و زیرک وا نمودن بدون آنکه باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلق
تصویر تحلق
((تَ حَ لُّ))
حلقه حلقه نشستن مردم، گرد درگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحذق
تصویر تحذق
((تَ حَ ذُّ))
خود را حاذق و زیرک وانمودن بدون آنکه باشند
فرهنگ فارسی معین