جدول جو
جدول جو

معنی تحثیث - جستجوی لغت در جدول جو

تحثیث
(اِ رِ)
برافزولیدن کسی را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیختن کسی را بر امری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تحثیث
بر افژولیدن
تصویری از تحثیث
تصویر تحثیث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
آشکار کردن. (تاج المصادر بیهقی). سخت آشکار کردن حدیث. (زوزنی). پراکندن و فاش کردن خبر. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پراکندن کار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حدیث کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحدیث کسی چیزی را یا به چیزی، خبر دادن او را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحدیث فلان از فلان، روایت کردن از او. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحدیث در لغت بمعنی اخبار است. و نزد محدثان اخبار است بمعنی خاص، یعنی اخبار به حدیثی که راوی بلفظ شیخ از او شنیده و این معنی نزد محدثان مشرق و پیروان آنان شایع بود، اما محدثان مغرب را چنین اصطلاحی نیست بلکه نزد آنان اخبار و تحدیث را یک معنی است و بنابرآنچه شایع است تحدیث شیخ شنیدن حدیث است از شیخ و اخبار، خواندن حدیث بود بر شیخ. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، تحدیث نفس به چیزی، امرکردن بدان. (از منتهی الارب) : حدثته نفسه بکذا، یعنی امر کرد او را نفس وی به این کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گردآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع کردن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، مرمت کردن چیزی. (ناظم الاطباء). ترمیم کردن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
حب بستن دوا را. (منتهی الارب). حب ساختن دارویی را. (ناظم الاطباء). حب کردن دوایی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
شکستگی و ناتوانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بِرر)
خوش کردن آواز را در سرود و خوش سراییدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترنم در غنا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ ئو)
اندک فربه گردیدن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک اندک فربه شدن شتر: غث بعیری ثم غثث، ای هزل ثم سمن قلیلاً قلیلا، یعنی ازال غثاثته ببعض السمن... (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتابنده. (ترجمان جرجانی). حثوث. تند. سریع. مسرع. شتابان: ولّی ̍ حثیثاً، ای مسرعا، حریص. ج، حثاث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
برانگیختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحدیث
تصویر تحدیث
حدیث کردن، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدیث
تصویر تحدیث
((تَ))
سخن گفتن، حدیث کردن
فرهنگ فارسی معین