برانگیختن، برانگیزانیدن، تحریک کردن، ایجاد کردن، پدید آوردن، بلند کردن، بیرون آوردن، به پیامبری مبعوث کردن، زنده کردن مردگان در روز رستاخیز، تازاندن، به حرکت سریع وا داشتن مثلاً اسب را برانگیخت
برانگیختن، برانگیزانیدن، تحریک کردن، ایجاد کردن، پدید آوردن، بلند کردن، بیرون آوردن، به پیامبری مبعوث کردن، زنده کردن مردگان در روز رستاخیز، تازاندن، به حرکت سریع وا داشتن مثلاً اسب را برانگیخت
حوض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). حوض ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، محوض ساختن برای درخت خرما، تحویض بر چیزی،راغب و طالب شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد امری گشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحویط. (اقرب الموارد). گرد چیزی برگشتن. (آنندراج) : انا احوض لک هذا الامر، یعنی گرد آن کار میگردم برای تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
حوض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). حوض ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، محوض ساختن برای درخت خرما، تحویض بر چیزی،راغب و طالب شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد امری گشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحویط. (اقرب الموارد). گرد چیزی برگشتن. (آنندراج) : انا احوض لک هذا الامر، یعنی گرد آن کار میگردم برای تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن. (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن وبرغلانیدن. (آنندراج) ، (اصطلاح نحو) در اصطلاح علم نحو، طلبیدن چیزیست به تحریک و طلب شدید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حرف تحضیض شود
برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن. (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن وبرغلانیدن. (آنندراج) ، (اصطلاح نحو) در اصطلاح علم نحو، طلبیدن چیزیست به تحریک و طلب شدید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حرف تحضیض شود
اندک کردن از چیز است. (شرح قاموس). اندک کردن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : حمض لنا فی القری، ای اقل منه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، تفخیذ در جماع. (منتهی الارب). هم زانو شدن در جماع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوردن شتران از علف شور و تلخ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، حمض چرانیدن فلان، شتران را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تلخ و شور قرار دادن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). تلخ و شور گردانیدن چیزی، تلخ و شور شدن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، خوشمزگی. مزاح. بیان کلمه ای و قصد معنی زشتی از آن کردن. رجوع به شرح حال احمد بن حسین بدیع الزمان همدانی شود
اندک کردن از چیز است. (شرح قاموس). اندک کردن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : حمض لنا فی القری، ای اقل منه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، تفخیذ در جماع. (منتهی الارب). هم زانو شدن در جماع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوردن شتران از علف شور و تلخ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، حمض چرانیدن فلان، شتران را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تلخ و شور قرار دادن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). تلخ و شور گردانیدن چیزی، تلخ و شور شدن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، خوشمزگی. مزاح. بیان کلمه ای و قصد معنی زشتی از آن کردن. رجوع به شرح حال احمد بن حسین بدیع الزمان همدانی شود
براوژولیدن. (زوزنی). برانگیختن. (دهار). برانگیختن بر کاری. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کسی را بر جنگ برانگیختن. (غیاث اللغات). برآغالانیدن و گرم گردانیدن کسی را بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). برانگیختن کسی را بر چیزی. (اقرب الموارد). گرم کردن و به شوق انداختن کسی را برای چیزی. (فرهنگ نظام) : فقاتل فی سبیل اﷲ لاتکلف الا نفسک وحرّض المؤمنین... (قرآن 84/4). وزیر... پادشاه رابر جنگ تحریض نماید. (کلیله و دمنه). هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید... یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه). اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روا نداشتی مثله نشدی. (کلیله و دمنه). اما پادشاه عادل بر تحریض و تحریک ساعی نمام... انصاف من نمی فرماید. (سندبادنامه ص 134). بهر تحریض است بر اخلاص و جد کاندر آن خدمت فزون شو مستعد. مولوی (مثنوی). نهی بر اهل تقی تبعیض شد لیک بر اهل هوی تحریض شد. مولوی (مثنوی). ، اشنان خریدن بهمگی بضاعت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)، رنگ کردن جامه به گل کاجیره یعنی گل رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ کردن جامه در گل عصفر. (ناظم الاطباء)، کهنه و پوسیده گردیدن کرانۀ جامه و طرۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، زایل شدن حرض از کسی، خداوند حرضه (امین قماربازان) شدن. (از اقرب الموارد)
براوژولیدن. (زوزنی). برانگیختن. (دهار). برانگیختن بر کاری. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کسی را بر جنگ برانگیختن. (غیاث اللغات). برآغالانیدن و گرم گردانیدن کسی را بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). برانگیختن کسی را بر چیزی. (اقرب الموارد). گرم کردن و به شوق انداختن کسی را برای چیزی. (فرهنگ نظام) : فقاتل فی سبیل اﷲ لاتکلف ُ الا نفسک َ وحَرِّض المؤمنین... (قرآن 84/4). وزیر... پادشاه رابر جنگ تحریض نماید. (کلیله و دمنه). هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید... یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه). اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روا نداشتی مثله نشدی. (کلیله و دمنه). اما پادشاه عادل بر تحریض و تحریک ساعی نمام... انصاف من نمی فرماید. (سندبادنامه ص 134). بهر تحریض است بر اخلاص و جد کاندر آن خدمت فزون شو مستعد. مولوی (مثنوی). نهی بر اهل تقی تبعیض شد لیک بر اهل هوی تحریض شد. مولوی (مثنوی). ، اشنان خریدن بهمگی بضاعت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)، رنگ کردن جامه به گل کاجیره یعنی گل رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ کردن جامه در گل عصفر. (ناظم الاطباء)، کهنه و پوسیده گردیدن کرانۀ جامه و طرۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، زایل شدن حَرَض از کسی، خداوند حُرْضه (امین قماربازان) شدن. (از اقرب الموارد)
بر روی فراش کشیدن محبس را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراش را با محبس (مقرمه. پردۀ پر نقش و نگار) پوشانیدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، اصل چیزی را در ملک خود داشتن و ثمرۀ آن را در راه خدا وقف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحبیس، عمل حبس. و حبس در اصطلاح فقهی و حقوقی عبارتست از اینکه حق انتفاع مالی (منقول یا غیرمنقول) برای اعمال بریه با اشخاص معینی واگذار شود و آن اقسامی دارد بدین قرار: وقف، عمری، سکنی، رقبی، و حبس به دو قسم مطلق و مؤبد تقسیم میشود و مراد از مطلق معنای عام کلمه ای است که شامل تمام انواع حقوق انتفاعی است و مراد از حبس مؤبد، معنای خاص کلمه یعنی واگذاری منافع مالی برای امور خاص یا افراد معین بدون اینکه عین ملک از ملکیت شخص خارج شود. این عمل حقوقی از جهت تسبیل منافع همانند وقف است و از این جهت عین مال از ملکیت حابس خارج نمیشود و با وقف امتیاز پیدا میکند. تمام اقسام مذکور در فوق تحت حق انتفاع بمعنی عام قرار دارند. رجوع به قانون مدنی مبحث وقف و حق انتفاع و حقوق مدنی تألیف امامی ج 1 ص 59 ببعد و حبس شود، بند کردن وبازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بر روی فراش کشیدن مِحْبَس را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراش را با مِحْبَس (مِقْرَمه. پردۀ پر نقش و نگار) پوشانیدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، اصل چیزی را در ملک خود داشتن و ثمرۀ آن را در راه خدا وقف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحبیس، عمل حبس. و حبس در اصطلاح فقهی و حقوقی عبارتست از اینکه حق انتفاع مالی (منقول یا غیرمنقول) برای اعمال بریه با اشخاص معینی واگذار شود و آن اقسامی دارد بدین قرار: وقف، عمری، سکنی، رقبی، و حبس به دو قسم مطلق و مؤبد تقسیم میشود و مراد از مطلق معنای عام کلمه ای است که شامل تمام انواع حقوق انتفاعی است و مراد از حبس مؤبد، معنای خاص کلمه یعنی واگذاری منافع مالی برای امور خاص یا افراد معین بدون اینکه عین ملک از ملکیت شخص خارج شود. این عمل حقوقی از جهت تسبیل منافع همانند وقف است و از این جهت عین مال از ملکیت حابس خارج نمیشود و با وقف امتیاز پیدا میکند. تمام اقسام مذکور در فوق تحت حق انتفاع بمعنی عام قرار دارند. رجوع به قانون مدنی مبحث وقف و حق انتفاع و حقوق مدنی تألیف امامی ج 1 ص 59 ببعد و حبس شود، بند کردن وبازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نیکو کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو کردن و آراستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه حدیث ابی موسی: لو علمت انک تسمع لقرأتی لحبرتها لک تحبیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو نوشتن خط و آراستن سخن و شعر و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیکو و مزین کردن کلام و خط و شعر. (فرهنگ نظام) ، قرار دادن حبر در دوات. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
نیکو کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو کردن و آراستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه حدیث ابی موسی: لو علمت انک تسمع لقرأتی لحبرتها لک تحبیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو نوشتن خط و آراستن سخن و شعر و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیکو و مزین کردن کلام و خط و شعر. (فرهنگ نظام) ، قرار دادن حِبْر در دوات. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
انداختن چیزی را از دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پراکندن تخم را و انداختن از دست. (آنندراج) : و حفضت النذور و اردفتهم فضول اﷲ و انتهت القسوم. امیه بن ابی الصلت (در صفت بهشت). یقول اذا انتهوا الی الجنه تسقط عنهم النذور. (اقرب الموارد) ، سپس انداختن، خشک گردانیدن زمین را، تخفیف کردن خدای تعالی از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
انداختن چیزی را از دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پراکندن تخم را و انداختن از دست. (آنندراج) : و حُفضت النذور و اردفتهم فضول اﷲ و انتهت القسوم. امیه بن ابی الصلت (در صفت بهشت). یقول اذا انتهوا الی الجنه تسقط عنهم النذور. (اقرب الموارد) ، سپس انداختن، خشک گردانیدن زمین را، تخفیف کردن خدای تعالی از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)