جدول جو
جدول جو

معنی تحازن - جستجوی لغت در جدول جو

تحازن
(اِ تِ)
اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تحازن
اندوهگین شدن
تصویری از تحازن
تصویر تحازن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توازن
تصویر توازن
هم وزن شدن، هم سنگ شدن، با هم برابر گشتن در وزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحزن
تصویر تحزن
محزون شدن، اندوهگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِمْ بِ)
با همدیگر مقابل و برابر شدن، یقال: الجبلان یترازنان، ای یتناوحان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقابل. (المنجد). تناوح و تقابل دو کوه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ)
جمع واژۀ قحزنه. (منتهی الارب). رجوع به قحزنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک طرب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحان به کسی، اشتیاق داشتن به وی. (از اقرب الموارد) : تحان الیه تحاناً، اشتاق. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندوهگین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، اندوه نمودن بر کسی و بخشودن او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تحزن بر چیزی و برای امری، توجع (رثا گفتن) بر آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برابر و مساوی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
خیار و تخلان. (شعوری ج 1 ورق 286 ب از محمودی). خیار تر. (مؤید الفضلا ص 269 ذیل لغات ترکی) (آنندراج). خیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
انبوهی کردن مردم و فراهم آمدن بر آب و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به همسنگ آمدن. (زوزنی). هم سنگ شدن. (دهار). برابر و هم سنگ شدن دو چیز. (آنندراج). هموزن شدن و همدیگر سنجیده گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هم سنگی. معادله. سنجیدن. سنجش. بهم سنجیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
فراگرفتن با هم و همدیگر غلبه نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تضازنا، تعاطیا فتغالبا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحزن
تصویر تحزن
اندوهگین شدن، تحزن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توازن
تصویر توازن
هم سنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاتن
تصویر تحاتن
برابرشدن برابر گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توازن
تصویر توازن
((تَ زُ))
هم وزن شدن، هم سنگ گردیدن، هم وزنی، هم سنگی، جمع توازنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحزن
تصویر تحزن
((تَ حَ زُّ))
اندوه خوردن، اندوه بردن
فرهنگ فارسی معین
برابری، تعادل، قرینه، موازنه، هم سنگی، هم وزنی، تناسب، موزونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساکت شو
فرهنگ گویش مازندرانی
آرایش گر زن، وسیله ی مشاطه، نخی که با مهارت دست آرابش گر
فرهنگ گویش مازندرانی
تعادل
دیکشنری اردو به فارسی