جدول جو
جدول جو

معنی تحاج - جستجوی لغت در جدول جو

تحاج(اِ تِ)
با هم خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، حجت آوردن و حجت گرفتن. (آنندراج). با یکدیگر حجت آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
تحاج
گواه آوردن، دشمنی با یکدیگر هم دشمنی
تصویری از تحاج
تصویر تحاج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحرج
تصویر تحرج
دوری کردن از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
شور و غوغا، برای مثال شب بیامد بر درم دربان باج / در بجنبانید با بانگ و تلاج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)، مشغله، گرفتاری
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
بانگ زاغ و استر و شترمرغ. (منتهی الارب). شحاج استر و زاغ، آواز آن دو است. (از اقرب الموارد). شحجان. رجوع به شحجان و شحیج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم خصومت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با هم دشمنی کردن. (آنندراج) ، ترافع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پوست بازکنده شدن، خراشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فروریختن و پاشیده شدن برگ از شاخه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تحات دندانها، تأکل آنها. (از اقرب الموارد). فروریختن و کرم خوردگی دندانها. و رجوع به تحاتت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یکدیگر را دوست داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک طرب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحان به کسی، اشتیاق داشتن به وی. (از اقرب الموارد) : تحان الیه تحاناً، اشتاق. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاریدن و سودن یکی مر دیگری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برانگیخته شدن گروهی. (منتهی الارب) (آنندراج). برانگیختن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). تحاث ّ. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و منه قراءه بعضهم: و لاتحاضون علی طعام المسکین. (قرآن 18/89). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر مخالفت کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن و بمخالفت برخاستن. (از قطر المحیط). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَجْ جُ)
گشاده داشتن میان هر دو پا در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
بانگ و مشغله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شور و غوغا و غلغله. (برهان) (از غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) :
شب بیامدبر درم دربان باج
در بجنبانید با بانگ و تلاج.
طیان (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54).
ز آه زخمی و آوازکوس و نالۀ نای
بگوش چرخ رسد غلغل و غریو تلاج.
منصور شیرازی (از فرهنگ جهانگیری).
نیست ممکن در زمان عدل او
کز کسی در ملک برخیزد تلاج.
فخری (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تُرْ را)
درّاج است و آن پرنده ای باشد صحرایی و آنرا شکار کنند و خورند. (برهان). دراج است و آن مرغی است که شکار کنند و گوشتی نیکو دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به درّاج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترجمه لفظ آمین است که بعد از دعا بجهت استجابت گویند. (از آنندراج). کلمه ای که جهت استجابت بعد از ختم دعا گویند مانند کلمه آمین، و تراج باد یعنی آمین باد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تیماج و چرمی که از پوست بز سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کیسۀ درازی را گویند که از پارچه دوزند و یا از ابریشم بافند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا)
بعیر سحاج، شتر که بخراشد زمین را به سپل خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برانگیخته شدن گروهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : و لاتحاثون علی طعام المسکین، ای لاتحاضون. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برانگیختن بعضی مر بعضی را بر کاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حاجت خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلب حاجت. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : خرج فلان یتحوج، ای یطلب ما یحتاج الیه من معیشته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قسمت کردن وامخواهان مال را میان خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبیدن ابر و درخشیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خلیدن چیزی در دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در دل شک کردن. تخلج. (از اقرب الموارد). حدیث: لایتحلجن فی صدرک طعام ضارعت فیه النصرانیه، ای لایدخلن فی قلبک منه شی ٔ فانه نظیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دع ما تحلج فی صدرک، ترک کن آنچه در دل تو خلید وشک کردی در آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از گناه به یک سو شدن. (تاج المصادر بیهقی). پرهیز کردن از گناه و توبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأثم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و حقیقت آن دور شدن ازحرج است. (اقرب الموارد) تأثم. خارج شدن از حرج و گناه... (تاج العروس ج 2 ص 21). و رجوع به تأثم شود، برآمدن از تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن از تنگی. (تاج العروس ایضاً) ، بزهمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاجْ ج)
با هم خصومت کننده. (آنندراج). با یکدیگر خصومت کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از یکدیگر باز شدن دو گروه در حرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر صلح کردن و از یکدیگر باز شدن دو گروه در حرب. (آنندراج). تمانع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با یکدیگر صلح کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحاج
تصویر شحاج
آوای کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاث
تصویر تحاث
برانگیخته شدن گروه برانگیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
بانگ مشغله شور و غوغا. شور، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تازی پارسی گشته دراج: پور کبکنجیر جرب ای دادگستری که ز تاثیر عدل تو باز و عقاب خم زند از کبک و از جرب (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوج
تصویر تحوج
حاجت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
بزهمندی، پتتیدن (توبه کردن) از واژگان دو پهلو، از تنگی رهیدن گناهکار شدن، پرهیز کردن از گناه، توبه کردن، بر آمدن از تنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
((تَ))
بانگ، مشغله شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحرج
تصویر تحرج
((تَ حَ رُّ))
گناهکار شدن، پرهیز کردن از گناه، توبه کردن، برآمدن از تنگی
فرهنگ فارسی معین