جدول جو
جدول جو

معنی تحاث - جستجوی لغت در جدول جو

تحاث
(اِ تِ)
برانگیخته شدن گروهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : و لاتحاثون علی طعام المسکین، ای لاتحاضون. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برانگیختن بعضی مر بعضی را بر کاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تحاث
برانگیخته شدن گروه برانگیختگی
تصویری از تحاث
تصویر تحاث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحدث
تصویر تحدث
حدیث کردن، سخن گفتن، خبر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحاث
تصویر بحاث
بسیار بحث کننده، بسیار جوینده و کنجکاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحادث
تصویر تحادث
با هم حدیث گفتن، با هم سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رِ)
برانگیختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پوست بازکنده شدن، خراشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فروریختن و پاشیده شدن برگ از شاخه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تحات دندانها، تأکل آنها. (از اقرب الموارد). فروریختن و کرم خوردگی دندانها. و رجوع به تحاتت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، حجت آوردن و حجت گرفتن. (آنندراج). با یکدیگر حجت آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر مخالفت کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن و بمخالفت برخاستن. (از قطر المحیط). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر حدیث گفتن. (آنندراج) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). با یکدیگر حدیث کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قسمت کردن وامخواهان مال را میان خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَحْ حا)
نام مردی. (آنندراج) (منتهی الارب). نام یکی از صحابه است که در غزوۀ بدر حضور داشته. برخی او را نجات نوشته اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). واژه صحابی عنوان افتخارآمیزی برای مسلمانانی است که رسول خدا (ص) را درک کرده اند. این افراد معمولاً نخستین نسل مسلمانان را تشکیل می دهند و بسیاری از آنان از مبلغان اسلام در سایر سرزمین ها بوده اند. زندگی صحابه، الگوی عملی برای مسلمانان قرون بعد شد.
لغت نامه دهخدا
(بَحْ حا)
بسیار بحث کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خبرجوینده. (مهذب الاسماء). و رجوع به بحث شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عبادت کردن شبهای چند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). تعبد. (اقرب الموارد). مثل تحنف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). حدیث: کان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه، از گناه حذر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انداختن گناه را از خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ابن سیده آرد: بعقیدۀ من تحنث در اینجا مبنی بر سلب است چنانکه گویی گناه را از خود نفی می کند، نظیر تهجد که مقصود خواب از چشم بیرون کردنست و چنین است تأثم و تحوب و باب تفعل بمعنی دور کردن چیزی از خود در شش مورد است: تحنث و تأثم و تحوب و تنجس و تحرج و تهجد. (اقرب الموارد) ، گوشه گرفتن از پرستش بتان، تحنث از فعل، توبه کردن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک طرب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحان به کسی، اشتیاق داشتن به وی. (از اقرب الموارد) : تحان الیه تحاناً، اشتاق. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). سخن گفتن و خبر دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاریدن و سودن یکی مر دیگری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم خصومت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با هم دشمنی کردن. (آنندراج) ، ترافع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برانگیخته شدن گروهی. (منتهی الارب) (آنندراج). برانگیختن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). تحاث ّ. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و منه قراءه بعضهم: و لاتحاضون علی طعام المسکین. (قرآن 18/89). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
میراث. (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه از مرده بکسی رسد. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء). و اصل التاء فیه واو. (منتهی الارب). ترکۀ میّت. مرده ریگ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فاش شدن اسرار و ظاهر کردن آنها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَحْ حا)
شحاذ. (اقرب الموارد). به معنی شحاذ و غلط عوام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاث ث)
برانگیزاننده بعضی را بربعضی، یکدیگر را به میل حیات بخشنده وزندگانی دهنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یکدیگر را دوست داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتحاث
تصویر ابتحاث
بحث، جستن، تفحص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاث
تصویر شحاث
گدای چسبان، گل مژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاج
تصویر تحاج
گواه آوردن، دشمنی با یکدیگر هم دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحادث
تصویر تحادث
با هم سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراث
تصویر تراث
مرده ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنث
تصویر تحنث
عبادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدث
تصویر تحدث
خبر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحاث
تصویر بحاث
بسیار بحث کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاثه
تصویر استحاثه
زمین کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحادث
تصویر تحادث
((تَ دُ))
هم سخن شدن، با هم سخن گفتن، جمع تحادثات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدث
تصویر تحدث
((تَ حَ دُّ))
سخن گفتن، حدیث کردن
فرهنگ فارسی معین