جدول جو
جدول جو

معنی تجوال - جستجوی لغت در جدول جو

تجوال(اِ)
گشتن. (تاج المصادر بیهقی). گرد برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد چیزی گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تجویل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تژوال
تصویر تژوال
شاخۀ نازک درخت، برگ گیاه، تزوال، تروال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزوال
تصویر تزوال
شاخۀ نازک درخت، برگ گیاه، تژوال، تروال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تروال
تصویر تروال
شاخۀ نازک درخت، برگ گیاه، تزوال، تژوال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوال
تصویر جوال
پارچۀ ضخیم و خشن
کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوال
تصویر جوال
بسیار جولان کننده، بسیار گردش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(تَژْ)
برگ گیاه را گویند. (برهان). تزوال. (ناظم الاطباء). و رجوع به تژاول و تروال و تراول و تزوال در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مرکّب از: ’ج ل ل’، گرفتن بهتر چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بزرگی نمودن. تجال عنه ، ای تعاظم، و فی الحدیث جابر رضی اﷲ عنه: تزوجت امرءه تجالت، ای اسنت و کبرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
برگ گیاه را گویند و با زای فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). برگ و شاخ گیاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تژوال و تژاول شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگ گیاه باشد و در فرهنگ زمان گویا بجای را، زای منقوطه مرقوم است. (فرهنگ جهانگیری) (ازفرهنگ رشیدی). برگ گیاه را گویند و با زای نقطه دار هم باین معنی آمده است. (انجمن آرا) (آنندراج). برگ گیاه را گویند و با زای نقطه دار و زای فارسی هم باین معنی آمده است. (برهان). شاخه های نازک و باریک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزوال و تژوال و تژاول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر بگشتن در حرب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجاولوا، اذا جال بعضهم علی بعض فی الحرب. (منتهی الارب).
والخیل تعلم انا فی تجاولنا
یوم الحفاظ اولو بوسی و انعام.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مسافت بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، سیر کردن در شب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گریبان کردن پیراهن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تِجْ)
ج، تجاویز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نوعی از چادر منقش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برد منقش. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسی فاواگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). گرد برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسی واگردانیدن. (زوزنی). بسیار گردانیدن. (آنندراج). در تاج العروس آرد: و جوّل تجوالاً، عن سیبویه قال و التفعال بناء موضوع للکثره کفعلت فی فعلت وفی العباب جال تجوالاً و فی التهذیب جوّل البلاد تجویلاً، ای جال فیها کثیراً... (تاج العروس ج 7 ص 266)
لغت نامه دهخدا
(اَجْ)
جمع واژۀ جول، بمعنی گرداگرد اندرون چاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از تروال
تصویر تروال
شاخه های باریک و نازک و برگ گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوال
تصویر جوال
گردنده، بسیار جولان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجواب
تصویر تجواب
رهنور دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوال
تصویر جوال
((جَ وّ))
بسیار جولان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوال
تصویر جوال
((جُ یا جَ))
کیسه، کیسه بزرگ ساخته شده از پارچه خشن، پارچه خشن و یا ضخیم، یک لنگه بار، بدن (انسان)، چیزی گشاده، در، کسی نگنجیدن فریب کسی را نخوردن
فرهنگ فارسی معین
جانخانی، خرجین، عدل، گونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کیسه ی پشمین که از موی بز بافته شودو از کیسه معمولی حجیم
فرهنگ گویش مازندرانی