جدول جو
جدول جو

معنی تجمی - جستجوی لغت در جدول جو

تجمی
(اِ)
مجتمع شدن قوم با هم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مجتمع شدن آن گروه با هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجمیش
تصویر تجمیش
بازی کردن و عشق ورزیدن با زنان، برای مثال خامش کنم تا حق کند او را سیه روی ابد / من دست در ساقی زنم چون مستم از تجمیش او (مولوی۲ - ۱۴۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجمیل
تصویر تجمیل
زیبا ساختن، زینت دادن، نیکو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لَ)
انبوه گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، پیمودن پیمانۀ سربرآورده را بعد پری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیمانه را لبریز گذاشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
بازی کردن و سخن با زنان گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با جاریه مغازله و ملاعبه کردن. (از قطر المحیط) ، مساعدت و معاضدت کردن کسی را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
به یک جا گرد کردن. (زوزنی). گرد کردن. (ترجمان عادل بن علی). فراهم آوردن. (دهار). بسیار گرد آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیک جمع کردن. (آنندراج). مبالغه کردن در فراهم آوردن قوم. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، فراگرفتن ماکیان بیضه ها را در زیر شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، به نماز جمعه حاضر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به نماز جمعه رفتن. (آنندراج). در جمعه و جماعت حاضر شدن و نماز گزاردن. (از قطر المحیط). به نماز آدینه آمدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضَ)
نیکو کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). زینت دادن و آراستن و نیکو کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زینت دادن. (اقرب الموارد). زینت دادن و نیکو کردن. (از قطر المحیط) : جملک اﷲ و جمل اﷲ علیک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تا دیر مقیم داشتن لشکر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، پیه گداخته را خوردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، گره زدن زن گیسوان را پس قفا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). موی بر قفا و گره برزدن. (تاج المصادر بیهقی). موی سر را جمع کردن زن و بر پس سر بستن. (آنندراج) ، دل خرما بریدن. (تاج المصادر بیهقی). بریدن پیه خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، لشکر در ثغر فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). داشتن سپاه در برابر دشمن روزگاری دراز. (مفاتیح). مقیم گردانیدن لشکر را به دارالحرب و بازنگردانیدن آنها را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لشکر را دلیر داشتن بر جای دشمن. (آنندراج). حبس کردن لشکر در زمین دشمن و بازنگردانیدن آنان از ثغر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : لاتجمروا الجیش فتفتنوهم. (حدیث) (اقرب الموارد) ، خوشبوی گردانیدن به بخور. (تاج المصادر بیهقی). بخور دادن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سنگ جمار انداختن. (تاج المصادر بیهقی). سنگ ریزه انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، گرد آمدن قوم بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجمیل
تصویر تجمیل
زینت کردن، نیکو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
فراهم آوردن، نیک جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمید
تصویر تجمید
فسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمیل
تصویر تجمیل
((تَ))
زینت دادن، آراستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
((تَ))
گرد کردن، بسیار گرد کردن، به نماز جمعه حاضر شدن، گردآوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
تجميعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
Aggregation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
agrégation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
agregación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
mkusanyiko
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
Aggregation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
агрегація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
agregacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
聚合
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
agregação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
اجتماع
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
সমাবেশ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
birikim
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
aggregazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
집합
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
集合
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
צירוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
агрегация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
penggabungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
การรวบรวม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
aggregatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تجمیع
تصویر تجمیع
समेकन
دیکشنری فارسی به هندی