جدول جو
جدول جو

معنی تجمهر - جستجوی لغت در جدول جو

تجمهر
(اِ)
درازدستی نمودن بر کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). تطاول. (اقرب الموارد) ، فراهم آمدن قوم. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تجمهر
دراز دستی
تصویری از تجمهر
تصویر تجمهر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجاهر
تصویر تجاهر
تظاهر به کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تَ)
فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، گره زدن زن گیسوان را پس قفا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). موی بر قفا و گره برزدن. (تاج المصادر بیهقی). موی سر را جمع کردن زن و بر پس سر بستن. (آنندراج) ، دل خرما بریدن. (تاج المصادر بیهقی). بریدن پیه خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، لشکر در ثغر فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). داشتن سپاه در برابر دشمن روزگاری دراز. (مفاتیح). مقیم گردانیدن لشکر را به دارالحرب و بازنگردانیدن آنها را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لشکر را دلیر داشتن بر جای دشمن. (آنندراج). حبس کردن لشکر در زمین دشمن و بازنگردانیدن آنان از ثغر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : لاتجمروا الجیش فتفتنوهم. (حدیث) (اقرب الموارد) ، خوشبوی گردانیدن به بخور. (تاج المصادر بیهقی). بخور دادن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سنگ جمار انداختن. (تاج المصادر بیهقی). سنگ ریزه انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، گرد آمدن قوم بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جوهر شدن. (قطر المحیط). کلمه تجوهر بمعنای جوهریت و حقیقت جوهری اشیاء است. و اراده میکنند ذاتیات و حقایق جوهری اشیاء را و در حقیقت آنچه جوهریت جوهر به آن بستگی دارد... (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی). رجوع به جوهر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تظاهر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خود را به چیزی آشکار کردن. (فرهنگ نظام) : تجاهر بفسق، تظاهر بدان، ظاهر و آشکار شدن در محضر عام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراهم آمدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن مردم. (آنندراج) ، واداشته شدن لشکر در ثغر. (تاج المصادر بیهقی). مقیم گردیدن لشکر به دارالحرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تجمر الجیش حبس فی الارض العدو و لم یقفل. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، بخور دادن با مجمره. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ماهر و رسا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبح. (اقرب الموارد). رجوع به سبح شود
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی گوهر داشت جوهر داشتن، جوهریت حقیقت جوهری اشیا. یا تجوهراشیا. ذاتیات و حقایق جوهری اشیا آنچه جوهریت جوهر به آن بستگی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاهر
تصویر تجاهر
تظاهر، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهر
تصویر تمهر
رسا و ماهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوهر
تصویر تجوهر
((تَ جَ یا جُ هَ))
جوهر داشتن، جوهریت، حقیقت جوهری اشیاء، اشیاء، ذاتیات و حقایق جوهری اشیا، آن چه جوهریت جوهر به آن بستگی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاهر
تصویر تجاهر
((تَ هُ))
آشکار کردن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی معین
تظاهر کردن، ظاهرشدن، آشکار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد