جدول جو
جدول جو

معنی تجلیه - جستجوی لغت در جدول جو

تجلیه
مرکّب از: ’ج ل و’، روشن و هویدا کردن کار را بر کسی. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، هویدا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه)، پیدا کردن. (ترجمان عادل بن علی) (مجمل اللغه)، روشن کردن. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، زدودن و مجلی و روشن و آشکار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، جلا دادن و روشن کردن. (فرهنگ نظام) ، دادن عروس را، شوی وی کنیز یا غیر آن وقت جلوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کنیزکی که شوی دهد عروس خود را وقت زفاف. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، برداشتن باز سر را و بتأمل نگریستن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، چشم انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)، چشم انداختن به چیزی چنانکه شاهین شکار خود را نگرد. لبید گوید:
فانتضلنا وابن سلمی قاعد
کعتیق الطیر یغضی و یجل.
ای و یجلی فحذف الیا کما فی نحو اذا بلغت الروح التراق، ای التراقی. (اقرب الموارد) ، تعبیر ضمیر خود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
مرکّب از: ’ج ل ی’، آشکارکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) : ان اﷲ یجلی الساعه، ای یظهرها. (اقرب الموارد)، خداوند آشکار می کند قیامت را. (ناظم الاطباء) ، پیشی گرفتن در حلبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تجلیه
پرویزاندن پرویزگی -1 روشن کردن پیدا کردن زدودن، تهذیب ظاهر است بسبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
تجلیه
((تَ یَ یا یِ))
روشن کردن، پیدا کردن، زدودن، تهذیب ظاهر است به سبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند
تصویری از تجلیه
تصویر تجلیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
به زیور آراستن، زینت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجلید
تصویر تجلید
جلد کردن کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالیه
تصویر تالیه
تالی، آنکه بعد بیاید، ازپی آینده، تابع، پیرو، تلاوت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجلیل
تصویر تجلیل
بزرگداشت، بزرگ داشتن، کسی را گرامی داشتن، احترام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
جزء جزء کردن چیزی، اجزای جسمی را از هم جدا کردن، در علم شیمی جدا کردن اجزای جسمی از یکدیگر تا معلوم شود از چه موادی ترکیب شده، آنالیز، در دستور زبان علوم ادبی جدا کردن کلمات یک جمله و تعیین اینکه هر کلمه از کدام نوع است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
خالی کردن، تهی ساختن، رها کردن، واگذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجلیل
تصویر تجلیل
فرا گرفتن، بپوشاندن چیزی و فراز گرفتن، بزرگ کردن، احترام گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
جز جز کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلید
تصویر تجلید
پوست باز کردن اشتر جلد کردن جلد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلیز
تصویر تجلیز
نوردیدن، برکندن، تیز رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مادینه تالی پیرونده درنگ کردن، کوتاهی کردن، خود گرفتن مونث تالی، جمع توالی
فرهنگ لغت هوشیار
سرپرستی خاوند گاری هم آوای تفعیل شیفته گرداندن، جدا کردن مادر از فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیه
تصویر تملیه
برخوردار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیه
تصویر تعلیه
بلند کردن، بر آمدن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیه
تصویر تصلیه
نماز گزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلیه
تصویر متجلیه
مونث متجلی جمع متجلیات
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن، تهی کردن بر تهیدن، وا گذاشتن، بیرون بردن، درون زدایی تهی کردن خالی کردن، رها کردن یله کردن وا گذاشتن، خالی کردن قوای نظامی ناحیه یا شهری را، خالی تهی، تهذیب باطن از اخلاق ناپسند اعراض از آنچه انسان را از خدا باز میدارد. یا تخلیه شکم. کار کردن شکم و خالی شدن آن. یا تخلیه هوا. خالی کردن محیطی را از هوای. یا تلمبه تخلیه هوا. وسیله ای که در آزمایشگاهها و در صنعت برای خالی کردن هوای دستگاهی یا محفظه ای بکار رود. یا تخلیه ید. دست متصرف را از ملک یا خانه کوتاه کردن خلع ید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
زیور بستن، نشان کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
((تَ یِ))
جزء جزء کردن چیزی، پاره های یک جسم مرکب را از هم جدا کردن، تحلیل مفردات عبارت ها و جمله ها طبق قواعد صرف، بدون در نظر گرفتن رابطه و ترکیب آن ها (دستور)، تبدیل یک جسم به چند جسم ساده تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجلید
تصویر تجلید
جلد کردن (کتاب و مانند آن)، پوست کندن یا پوست پوشانیدن بر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجلیل
تصویر تجلیل
((تَ))
بزرگ داشتن، احترام گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
((تَ یِ))
زیور بر نهادن، زینت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
((تَ یِ))
تهی کردن، خالی کردن، خارج کردن چیزی یا کسی از جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالیه
تصویر تالیه
((یِ))
مؤنث تالی، جمع توالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
تهی سازی، تهی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
پاره پارگی، موشکافی، بند بند کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
Evacuation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
Decomposition, Disintegration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
разложение , распад
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
эвакуация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
Zersetzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
Evakuierung
دیکشنری فارسی به آلمانی