جدول جو
جدول جو

معنی تجلجل - جستجوی لغت در جدول جو

تجلجل
(اِ)
بزمین فروشدن. (زوزنی). فرورفتن بزمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) : و فی الحدیث: ان قارون خرج علی قومه یتبخترفی حله له فامراﷲ الارض فاخذته یتجلجل فیها الی یوم القیامه. (اقرب الموارد) ، جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : تجلجلت قواعدالبیت، ای تضعضعت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تجلجل امر، خطر و اختلاج آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جلجل
تصویر جلجل
دف و دایرۀ زنگوله دار، زنگ کوچک، زنگوله، در علم زیست شناسی مرغی خوش آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجلیل
تصویر تجلیل
بزرگداشت، بزرگ داشتن، کسی را گرامی داشتن، احترام کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَ جِ)
فرورونده به زمین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جنبنده. (آنندراج). اساس متزلزل و متحرک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجلجل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراگرفتن. (صحاح جوهری) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). همه را فرارسیدن و بپوشانیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). فراز گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بپوشانیدن چیزی و فراز گرفتن. (آنندراج) : جلل المطر الارض، اذا عمها و طبقها فلم یدع شیئاً الا غطی علیه. (اقرب الموارد) ، جل بر ستور افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (صحاح جوهری) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج). پوشانیدن اسب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بزرگ داشتن مرد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بزرگ گردانیدن. (فرهنگ نظام) (المنجد). تعظیم و تکریم کردن. بزرگ خواندن. بزرگ داشتن. بزرگداشت
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ جِ)
مهتر، قوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آن که آوازش دور رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیارگوی دلاور دفعکننده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دلیر دفع کننده زبان آور. (از اقرب الموارد) ، عدد کثیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عدد بسیار از دشمن. (ناظم الاطباء) ، سحاب مجلجل، ابر با تندر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابر با رعد همراه با باران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ جَ)
رجل مجلجل، مرد بسیار ظریف بی عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر بسیار توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برستور نشستن. (زوزنی). برآمدن بر چیزی، گرفتن معظم چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، پوشیدن لباس را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجلیل
تصویر تجلیل
فرا گرفتن، بپوشاندن چیزی و فراز گرفتن، بزرگ کردن، احترام گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلجل
تصویر جلجل
زنگوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلیل
تصویر تجلیل
((تَ))
بزرگ داشتن، احترام گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلجل
تصویر جلجل
((جُ جُ))
زنگوله، زنگ
فرهنگ فارسی معین
اجلال، احترام، بزرگداشت، تبجیل، تعظیم، تکریم، بزرگ داشتن
متضاد: تحقیر، خوارداشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد