جدول جو
جدول جو

معنی تجعر - جستجوی لغت در جدول جو

تجعر
(اِ)
رسن در میان بستن در وقت بچاه فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). برمیان بستن رسن جعار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برمیان بستن بچاه رونده جعار را تا در چاه نیفتد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بر میان بستن رسن جعار را و جعار رسنی که آب کش یک سر آن بمیخ استوار کرده، دیگر آن رابر میان خود بندد وقت فرو شدن در چاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجرع
تصویر تجرع
جرعه جرعه نوشیدن آب و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجبر
تصویر تجبر
خود را بزرگ نشان دادن، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
پردۀ بزرگ و ضخیم که در وسط حیاط یا اتاق برپا کنند تا قسمتی از آن از قسمت دیگر جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجار
تصویر تجار
تاجرها، بازرگانان، بازارگانان، جمع واژۀ تاجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گود شدن، گودی پیدا کردن، سخن گفتن از ته حلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجعد
تصویر تجعد
پیچ پیچ شدن موی سر، پیچیده شدن موی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
ثفل که بفارسی کنجاره باشد، لغت عامی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثجیر. رجوع به ثجیر و المعرب جوالیقی ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دیوار کرباسی خانه خانه دار. (ناظم الاطباء). پردۀ کلفت کرباسی که عموماً در سفربا چادر استعمال میشود. مثال: من در سفر، جلوی چادرتجیر میکشیدم و یک حیاط درست میکردم. (فرهنگ نظام). پردۀ ضخیم که آویخته نیست و بر ستونهای چوبین استوار است، پرده و حجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پلیدی کردن، فحش گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آواز دادن عود (شتر کلان). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، طمع کردن در چیزی. (اقرب الموارد). طمع کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بزرگ شدن بچۀ گوسفند و بزرگ شکم شدن آن. (اقرب الموارد) ، چهارماهه شدن بچۀ گوسفند و ازشیر بازماندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). چهارماهه شدن و از شیر بازماندن بزغاله. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، وقتی که گوشت بچه منتفخ شود و بخوردن درآید. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراهم آمدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن مردم. (آنندراج) ، واداشته شدن لشکر در ثغر. (تاج المصادر بیهقی). مقیم گردیدن لشکر به دارالحرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تجمر الجیش حبس فی الارض العدو و لم یقفل. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، بخور دادن با مجمره. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
آن که بر میان بندد رسن جعار را و جعار رسنی است که آبکش یک سر آن به میخ استوار کرده سر دیگر را بر میان خود بندد دروقت فرو شدن در چاه. (آنندراج). آبکشی که وقت فرو شدن در چاه یک سر طناب را به میان خود می بندد و سر دیگر را به میخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). سقوط. (فرهنگ نظام) ، منهدم گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). انهدام. (فرهنگ نظام) ، بر پهلو خفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجبر
تصویر تجبر
گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعر
تصویر تدعر
زشتگونگی، روی پیسگی پیسه گرردیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعر
تصویر تشعر
موی موی شدن (موی شعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسعر
تصویر تسعر
برافروختگی آتش، نرخ یابی نرخ داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصعر
تصویر تصعر
کج کردن روی از روی خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گودی گود شدن گود بودن گود شدن گودی یافتن، گودی، جمع تقعرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنعر
تصویر تنعر
دگر رفتاری، خشمناکی، ترسانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
هفتش (هفت جرعه)، خشم خوری جرعه جرعه نوشیدن، فرو خوردن خشم و آنچه بدان ماند، جرعه جرعه، جمع تجرعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجیر
تصویر تجیر
نام طایفه ای از قبیله کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانها، تاجرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجور
تصویر تجور
افتادن، منهدم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجعس
تصویر تجعس
پلیدی کردن، فحش گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجعد
تصویر تجعد
پیچیده شدن موی سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجبر
تصویر تجبر
((تَ جَ بُّ))
خود را بزرگ نشان دادن، سرکشی، گردنکشی، زورگویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجرع
تصویر تجرع
((تَ جَ رُّ))
جرعه جرعه نوشیدن آب یا، فرو خوردن خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجیر
تصویر تجیر
((تَ))
حصیر نیی که دور محوطه نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
((تَ قَ عُّ))
گود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجعد
تصویر تجعد
((تَ جَ عُّ))
پیچ و تاب پیدا کردن مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجار
تصویر تجار
((تُ جّ))
جمع تاجر، بازرگانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانان، سوداگران
فرهنگ واژه فارسی سره