- تجضیض (اِ)
آهنگ کردن به جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جضض علیه بالسیف، با چابکی و جلدی حمله ور شدن. (از قطر المحیط) ، سخت دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : جضض البعیر تجضیضاً، دوید، دویدنی سخت. (از قطر المحیط)
معنی تجضیض - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برانگیختن، برانگیزانیدن، تحریک کردن، ایجاد کردن، پدید آوردن، بلند کردن، بیرون آوردن، به پیامبری مبعوث کردن، زنده کردن مردگان در روز رستاخیز، تازاندن، به حرکت سریع وا داشتن مثلاً اسب را برانگیخت
(بَ)
لغت نامه دهخدا
خارخورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از چاه عضوض آب خورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با دختر فسوس کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیار گزیدن لب از خشم و نیک گزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
(تَ)
لغت نامه دهخدا
بسیار درم و دینار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریک چیزی. (از اقرب الموارد). انگیختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الطرثوث، ینضض الارض تنضیضاً. (ابن البیطار از یادداشت ایضاً)
(بَ)
لغت نامه دهخدا
به سیم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سیم کوب و سیم اندود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از صراح) (از اقرب الموارد)
(اِ)
لغت نامه دهخدا
آراستن کسی را به مهره های خضض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آراستن کسی را به مهره های خرد و سفیدکه کودکان پوشند. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
(بَ هََ)
لغت نامه دهخدا
چیز تازه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با ناز و نعمت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نقصان و خواری رسیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
(اِ تِ)
لغت نامه دهخدا
برگشتن از چیزی و میل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگشتن از چیزی. (آنندراج). میل کردن و انحراف وعدول ترس را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
(اَ ک ک)
لغت نامه دهخدا
برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن. (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن وبرغلانیدن. (آنندراج) ، (اصطلاح نحو) در اصطلاح علم نحو، طلبیدن چیزیست به تحریک و طلب شدید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حرف تحضیض شود
(تَ یَ)
لغت نامه دهخدا
چشم بازکردن سگ بچه. لغه فی الصاد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تیصیص شود
نقره کوب کردن بسیم اندود کردن، آب نقره دادن، نقره کوبی، جمع تفضیضات
