جدول جو
جدول جو

معنی تجذیم - جستجوی لغت در جدول جو

تجذیم
(اِ)
مبالغۀ جذم. (تاج المصادر بیهقی). بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تجذیم
بریدن چیزی را
تصویری از تجذیم
تصویر تجذیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجذیر
تصویر تجذیر
ضرب کردن عددی در خود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
بریده گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جیم نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دم کشان بانگ کردن کبوتر، ماده را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر سینه بخوابانیدن. (زوزنی). بر سینه نشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نشانه گردانیدن جانور را برای کشتن. (زوزنی). بستن جانور و با تیر و مانند آن او را نشانه کردن کشتن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز در کسی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). تیز نگریستن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نگریستن و چشم وانگرفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره کردن. (زوزنی) ، تبعیت خواستن از قوم و ناکردن ایشان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بریدن و از بیخ کندن. (ناظم الاطباء) ، تجذیر عددی، بدست آوردن جذر آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به جذر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ)
تمام شدن سال. (تاج المصادر بیهقی). تمام کردن سال. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیرون آمدن از چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نسبت دادن جرم بکسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بددلی کردن از چیزی و عاجز گشتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). عاجز گشتن ازچیزی. (اقرب الموارد) ، سکوت ورزیدن، پرکردن مشک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تناور کردن. (زوزنی). چیزی را بزرگ کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). قرار دادن وگردانیدن آن را صاحب جسم و کلان تن ساختن آنرا. (ناظم الاطباء) ، به جسم نسبت کردن و جسم گردانیدن چیزی را. (آنندراج). به جسم نسبت دادن. (فرهنگ نظام). قائل شدن جسم و جوهر برای خدا چنانکه فرقۀ کرامیه و مجسمه قائل بودند. این فرق عقیده داشتند که خداوند جسم است و از گوشت و خون ترکیب یافته چنانکه مقاتل بن سلیمان و جز او گویند که خدا نوری است مانندنقرۀ سپید و طول او باندازۀ هفت وجب خود اوست. برخی پای فراتر گذاشتند و گفتند که خدا بصورت انسان است و چون جوان بی مویی است که موی زلفانش پر جعد و شکن است و یا گویند که چون پیرمردی است با محاسن و موی سری سپید و سیاهرنگ. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ص 287 به اختصار) : استاد ابوبکر در حضرت بود سخن کرامیان بمیان افتاد و اعتقاد ایشان درتجسیم و تشبیه و اغالیط آن گروه در آیات و اخبار متشابه و مزلت قدم ایشان در اغترار بظواهر نصوص بر رای سلطان معروض شد... و غیظ و غصۀ تجسیم و حوالت تشبیه در سینۀ استاد ابوبکر موج میزد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 431- 432). با تمام این نهی شدید باز جماعتی از متکلمین در تأویل آیات قرآنی و بیان صفات و ذات خداوند تعالی کلماتی استعمال کردند که از آن رایحۀ تشبیه و تجسیم استشمام شد و فرقۀ مزبور که مشبهه و مجسمه خوانده شدند مورد اعتراض عامۀ مسلمین و ارباب نظر و استدلال قرار گرفتند. (خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 40). رجوع به مجسمه و کرامیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برنجانیدن و تکلیف کردن. (زوزنی). تکلیف کردن بر کسی در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رنجانیدن و تکلیف کردن کسی را در کاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوال بستن بر گردن سگ تا معلوم شودکه معلم است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزودن. یقال: وذمت علی الخمسین، ای زدت علیها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بریدن، علاج کردن وذم ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبالغۀ خذم. (زوزنی). بریدن و پاره پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقطیع. (اقرب الموارد). بسرعت بریدن چیزی را. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
انبوه گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، پیمودن پیمانۀ سربرآورده را بعد پری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیمانه را لبریز گذاشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجحیم
تصویر تجحیم
تیز در کسی نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجذیذ
تصویر تجذیذ
رویگردانی رویگردانی از پیروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجذیر
تصویر تجذیر
از بیخ بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجزیم
تصویر تجزیم
عاجز گشتن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسیم
تصویر تجسیم
تناور گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجشیم
تصویر تجشیم
رنج رساندن رنجه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخذیم
تصویر تخذیم
بریدن پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجذیر
تصویر تجذیر
((تَ))
از ریشه کندن، بریدن، عددی را در خود ضرب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویرسازی، تجسّم
دیکشنری اردو به فارسی