جدول جو
جدول جو

معنی تجبس - جستجوی لغت در جدول جو

تجبس
(اِ تِ)
تبختر در رفتار. (اقرب الموارد). خرامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرامان براه رفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تجبس
خرامیدن
تصویری از تجبس
تصویر تجبس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعبس
تصویر تعبس
ترش رو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
لباس پوشیدن، پوشیده شدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجبر
تصویر تجبر
خود را بزرگ نشان دادن، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجسس
تصویر تجسس
جستجو کردن در امری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
تجبن شیر. پنیر شدن و یا مانند پنیر منجمد شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خفته گردیدن شیر و سطبر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تجبن مرد، سطبر گردیدن او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زفت شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روان گردیدن آب. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ضعیف و سست، پشته ها
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همجنس بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به تکلف جلوس کردن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، نشستن قاضی در مجلس قضاوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پلیدی کردن، فحش گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وایستادن. (زوزنی). فاایستادن. (تاج المصادر بیهقی). خود را در بند داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، توقف در کلام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذَ)
غنیمت یافتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اغتنام. (قطر المحیط). گرفتن و غنیمت یافتن. (از اقرب الموارد) : ماتخبست من شی ٔ، غنیمت نیافتم از چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
روی ترش کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناخوش و ترشروی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجهم و تقطب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاسپرده شدن. (ناظم الاطباء) ، بخاک انباشتن چاه را، سر در جیب پیراهن فروبردن مرد، تقحم بر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خبر جستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خبر خواستن. (ترجمان عادل بن علی). خبر پرسیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). خبر جستن و بیشتر دربدی باشد و در حدیث است: لاتحسسوا و لاتجسسوا، یعنی بگیرید آنچه را آشکار است و واگذارید آنچه را پوشیده است خداوند عز و جل جستجو میکند و از باطن کار... و گفته اند تجسس جستن است برای جز خود و تحسس جستن است برای خود... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجسس در بواطن امور، بحث کردن در آنها. (اقرب الموارد). جستجو کردن. (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) (آنندراج). جستجو و تفحص و تفتیس و پژوهش. (ناظم الاطباء) :
از بیم تجسس رقیبان
سازنده ز دور چون غریبان.
نظامی.
شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. (گلستان). از حال ایلک خان و برادرش طغانخان تجسس و تفحص فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکلم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بنغمت گفتن. (تاج المصادر بیهقی). تنغم. (اقرب الموارد). ترنم کردن، بناز و نعمت زیستن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَبْبِ)
خرامنده. (آنندراج). خرامنده و به طور تکبر راه رونده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجبس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجبر
تصویر تجبر
گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرس
تصویر تجرس
سخن گفتن، تکلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسس
تصویر تجسس
خبر جستن، خبر خواستن، تفتیش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجعس
تصویر تجعس
پلیدی کردن، فحش گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنس
تصویر تجنس
همجنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابس
تصویر تابس
دیگرگون شدن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
آمیخته و مبهم گردیدن کار، لباس پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبس
تصویر تحبس
خود را در بند داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبس
تصویر تخبس
غنیمت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
((تَ عَ بُّ))
ترشروی گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
((تَ لَ بُّ))
لباس پوشیدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجبر
تصویر تجبر
((تَ جَ بُّ))
خود را بزرگ نشان دادن، سرکشی، گردنکشی، زورگویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجسس
تصویر تجسس
((تَ جَ سُّ))
جستجو کردن، دنبال چیزی گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجسس
تصویر تجسس
جست و جو
فرهنگ واژه فارسی سره
فضول گری، کنجکاوی، پرسشگری
دیکشنری اردو به فارسی