جدول جو
جدول جو

معنی تجانف - جستجوی لغت در جدول جو

تجانف(اِ تِ)
میل کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمان عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بچسپیدن و میل کردن. (آنندراج) : غیرمتجانف لاثم. (منتهی الارب) (آنندراج). ماتجانفناالاثم، ای لم ننحرف الیه و لم نمل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تجانف
میل کردن
تصویری از تجانف
تصویر تجانف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجانب
تصویر تجانب
دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
هم جنس بودن، از یک جنس بودن، هم جنسی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دیوانه گردیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجانن. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خود را دیوانه وانمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دیوانگی از خود نشان دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
میل کننده. منه قوله تعالی: غیر متجانف لاثم. (آنندراج). مایل. قوله تعالی: ’غیر متجانف لاثم’، ای غیر متمایل معتمد. (ناظم الاطباء) : ظاهر آن با باطن مخالف و قول از فعل متجانف می فرستاد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به فسوس خندیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نرم خندیدن، فوق تبسم مانند خندۀ فسوس کننده و آن خاص است زنان را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دور شدن از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجنب. (زوزنی). دور شدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) :بعد از الحاح و تجانب، اوکتای نیز امتثال فرمان پدرو اشارت برادران و عمال را التزام واجب شمرد. (جهانگشای جوینی) ، جنب شدن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اتحاد در جنس (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و معالتجانس التآنس. (اقرب الموارد). همجنس بودن. (فرهنگ نظام). مجانست. همانندی، (اصطلاح علم کلام) تجانس و مجانست هر دو در اصطلاح علم کلام در مورد اتحاد جنس استعمال میشود. مانند: انسان و فرس که هر دو از اقسام وحدت میباشند. چنانکه در شرح مواقف و اطول بیان شده است و از استعمالات حکما استنباطشده معلوم گردیده است که حکما نیز تجانس را در مورداتحاد جنس استعمال میکنند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تجان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خود را دیوانه وانمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دیوانه گردیدن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بشمشیر و عصا فرا گرفتن بعض ایشان مر بعض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشمشیر و عصا فراگرفتن یکدیگر را. (آنندراج) ، ربودن گوی را به چوگان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجان
تصویر تجان
دیوانه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانف
تصویر تانف
عار و ننگ داشتن، دلتنگی، بیزاری، ضجرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
هم جنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانن
تصویر تجانن
خود را دیوانه وانمودن، تظاهر به دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهانف
تصویر تهانف
نرم خندی نرم خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شور و غوغا، کسی که خود را چرکین و پلید نگاهدارد و مورد نفرت مردم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
((تَ نُ))
از یک جنس بودن، هم جنس بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
((تَ نُ))
دوری جستن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
همگنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، هم جنسی، همرنگی، همگونی، هم آهنگی، مشابهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد