جدول جو
جدول جو

معنی تجان - جستجوی لغت در جدول جو

تجان
(اِ تِ)
دیوانه گردیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجانن. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خود را دیوانه وانمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دیوانگی از خود نشان دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تجان
دیوانه گردیدن
تصویری از تجان
تصویر تجان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتجان
تصویر آتجان
(پسرانه)
کسی که بدن استوار و اندام محکمی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توان
تصویر توان
نیرو، زور، قوه، قدرت، طاقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلان
تصویر تلان
چاق، بسیار فربه، تنومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
هم جنس بودن، از یک جنس بودن، هم جنسی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دور شدن از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجنب. (زوزنی). دور شدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) :بعد از الحاح و تجانب، اوکتای نیز امتثال فرمان پدرو اشارت برادران و عمال را التزام واجب شمرد. (جهانگشای جوینی) ، جنب شدن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اتحاد در جنس (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و معالتجانس التآنس. (اقرب الموارد). همجنس بودن. (فرهنگ نظام). مجانست. همانندی، (اصطلاح علم کلام) تجانس و مجانست هر دو در اصطلاح علم کلام در مورد اتحاد جنس استعمال میشود. مانند: انسان و فرس که هر دو از اقسام وحدت میباشند. چنانکه در شرح مواقف و اطول بیان شده است و از استعمالات حکما استنباطشده معلوم گردیده است که حکما نیز تجانس را در مورداتحاد جنس استعمال میکنند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
میل کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمان عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بچسپیدن و میل کردن. (آنندراج) : غیرمتجانف لاثم. (منتهی الارب) (آنندراج). ماتجانفناالاثم، ای لم ننحرف الیه و لم نمل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تجان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خود را دیوانه وانمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دیوانه گردیدن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ فُ)
برفتار آمدن کودک: رتج الصبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دجان
تصویر دجان
شیر خواره، جمع دجن، باران های پیاپی ابر سترون ابر سیاه بی باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپان
تصویر تپان
لرزان، مضطرب، بی آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتان
تصویر تتان
خدعه و فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنن
تصویر تجنن
دیوانه بازی دیوانگی نمودن دیوانگی ورزیدن، دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانها، تاجرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبان
تصویر تبان
پارسی تازی گشته تنبان توبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توان
تصویر توان
قوت و قدرت و طاقت، استطاعت، تاب، زور و قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکان
تصویر تکان
جنبش و حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلان
تصویر تلان
چاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیجان
تصویر تیجان
از ریشه پهلوی، جمع باج، تاج ها افسرها جمع تاج. افسرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهن گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجان
تصویر بجان
از ته دل، از تصمیم قلب، از دل وجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانن
تصویر تجانن
خود را دیوانه وانمودن، تظاهر به دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانف
تصویر تجانف
میل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
هم جنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
((تَ نُ))
از یک جنس بودن، هم جنس بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
((تَ نُ))
دوری جستن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توان
تصویر توان
طاقت، قدرت، قوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانان، سوداگران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
همگنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، هم جنسی، همرنگی، همگونی، هم آهنگی، مشابهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بران، بتاز
فرهنگ گویش مازندرانی