- تجان
- دیوانه گردیدن
معنی تجان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
همگنی
خود را دیوانه وانمودن، تظاهر به دیوانگی
میل کردن
هم جنس بودن
دور شدن
هم جنس بودن، از یک جنس بودن، هم جنسی
دور شدن
بازرگانان، سوداگران
از ته دل، از تصمیم قلب، از دل وجان
طاقت، قدرت، قوه
دیگ دهن گشاد
از ریشه پهلوی، جمع باج، تاج ها افسرها جمع تاج. افسرها
شیر خواره، جمع دجن، باران های پیاپی ابر سترون ابر سیاه بی باران
چاق
جنبش و حرکت
قوت و قدرت و طاقت، استطاعت، تاب، زور و قوت
پارسی تازی گشته تنبان توبان
بازرگانها، تاجرها
دیوانه بازی دیوانگی نمودن دیوانگی ورزیدن، دیوانگی
خدعه و فریب دادن
لرزان، مضطرب، بی آرام
چاق، بسیار فربه، تنومند
نیرو، زور، قوه، قدرت، طاقت
رایگان، بی عوض، مفت، مجانی
دیگ دهان گشاد و پهن، پاتیل، لوید، برای مثال عشق چو مغز است و جهان همچو پوست / عشق چو حلوا و جهان چون تیان (مولوی۳ - ۶۹۰)
تاجرها، بازرگانان، بازارگانان، جمع واژۀ تاجر
تپاندن، پسوند متصل به واژه به معنای تپاندن مثلاً زورتپان
زندانبان، نگهبان زندان، مامور نگهبانی و نگه داری از زندانیان
گردن، سرین، زیر زنخ، نشیمنگاه خازه گیر، نادان
سرکشی گران رفتن: در ستور
بی عوض، رایگان