جدول جو
جدول جو

معنی تجالس - جستجوی لغت در جدول جو

تجالس
(اِ تِ)
همنشین شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بهم (با هم) نشستن. (زوزنی). با هم محاکمه کردن. محاوره کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تجالس
همنشین شدن
تصویری از تجالس
تصویر تجالس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجالد
تصویر تجالد
شمشیر زدن، جنگ کردن با شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جالس
تصویر جالس
نشیننده، نشسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
هم جنس بودن، از یک جنس بودن، هم جنسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالس
تصویر مجالس
مجلس ها، انجمن ها، جمع واژۀ مجلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالس
تصویر مجالس
همنشین، آنکه با دیگری در یک جا بنشیند، هم زانو، همدم، رفیق، هم صحبت، هم نشست
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
مرکّب از: ’ج ل ل’، گرفتن بهتر چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بزرگی نمودن. تجال عنه ، ای تعاظم، و فی الحدیث جابر رضی اﷲ عنه: تزوجت امرءه تجالت، ای اسنت و کبرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
همدیگر را یاری دادن در فریب و با هم فریفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به تکلف جلوس کردن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، نشستن قاضی در مجلس قضاوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ملطی. ثالس. از حکمای ’مکتب ایونی’ از قدیمترین و معروفترین دانشمندان هفتگانه است که در حدود 640ق. م. در ملیطه متولد شد. وی در هندسه و نجوم دستی داشته و کسوف سال 585 قبل از میلاد را پیش بینی کرد و آب را مادهالمواد میدانست. خاصیت کهربا را دریافت و گمان می کرد که قدرت جذب کهربا بر اثر وجود روح در آن شی ٔ است و ارتفاع هرم را از روی اندازه گیری سایه بدست آورد و در هندسه هم کشفیاتی دارد و در حدود سال 548 قبل از میلاد درگذشت. رجوع به ثالس و ثالیس و تالیس و طالس شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهرکی است بر لب رود فرات نهاده (از جزیره) و به حدود شام پیوسته. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مجلس و مجلسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجلس. (غیاث) (آنندراج). انجمنها و مجلسها. (ناظم الاطباء) : یا ایها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح اﷲ لکم. (قرآن 11/58). و رجوع به مجلس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
همنشین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : با وزراء وکتاب ایشان مجالس و معاشر. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
به هندی حبهالخضرا را گویند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیکدیگر شمشیر زدن. (دهار). بشمشیر زدن بعض ایشان مر بعض را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر شمشیر زدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هویدا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تجالینا، ای انکشف حال کل منا لصاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجالیا تجالیاً، انکشف حال کل منهما لصاحبه، آشکارا شدن حال هر یک مردوست خود را. (از قطر المحیط). هویدا شدن هر کس مردوست خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اتحاد در جنس (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و معالتجانس التآنس. (اقرب الموارد). همجنس بودن. (فرهنگ نظام). مجانست. همانندی، (اصطلاح علم کلام) تجانس و مجانست هر دو در اصطلاح علم کلام در مورد اتحاد جنس استعمال میشود. مانند: انسان و فرس که هر دو از اقسام وحدت میباشند. چنانکه در شرح مواقف و اطول بیان شده است و از استعمالات حکما استنباطشده معلوم گردیده است که حکما نیز تجانس را در مورداتحاد جنس استعمال میکنند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ وِ)
از یکدیگر ربودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بایکدیگر ربودن. (شرح قاموس). تسالب. (تاج العروس ج 4ص 138) (صحاح جوهری) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، تخالس دو تن یکدیگر را، خواستن ایشان کشتن یا ربودن همدیگر را. (از تاج العروس ایضاً) (از اقرب الموارد) (از المنجد) :
فتخالسا نفسیهما بنوافذ
کنوافذالعبط التی لاترقع.
ابوذؤیب (از تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
با هم نشسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجالس شود
لغت نامه دهخدا
جمع مجلس، نشیم ها نشست ها نشستنگاه ها همنشین جمع مجلس: مجالس عزاداری. همنشین جمع مجالسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
هم جنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجالد
تصویر تجالد
یکدیگر را با شمشیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالس
تصویر جالس
تشیننده، نشاننده نشیننده نشسته، جالسین جلاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالس
تصویر تالس
دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجالی
تصویر تجالی
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالس
تصویر تخالس
از هم ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالس
تصویر مجالس
((مَ لِ))
جمع مجلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجالد
تصویر تجالد
((تَ لُ))
جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
((تَ نُ))
از یک جنس بودن، هم جنس بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جالس
تصویر جالس
((لِ))
نشیننده، نشسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجانس
تصویر تجانس
همگنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، هم جنسی، همرنگی، همگونی، هم آهنگی، مشابهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد