جدول جو
جدول جو

معنی تثمیغ - جستجوی لغت در جدول جو

تثمیغ(اِ)
پوشیدن سر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلاف کردن سر را. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تثمیر
تصویر تثمیر
به ثمر رسانیدن، زیاد کردن مال و بهره گرفتن از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تثمین
تصویر تثمین
قیمت گذاری، عمل قیمت گذار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ صَ)
پا سپر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جدا کردن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط) : ثممت العظیم تثمیماً، جداکردم استخوان شکستۀ جوش خورده را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
داخل کردن صمغ در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صمغ به سر مالیدن تا موی بسته گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم کردن اشکنه را به چرب. (منتهی الارب) (آنندراج). نرم گردانیدن اشکنه را به چربی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). چربی در طعام کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
برکشیدن زنان همه آب وی را از کثرت جماع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
بسیار کردن مال. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افزودن و بسیار کردن. (زوزنی) : هر که... مال بدست آورد و در تثمیر آن غفلت ورزد زود درویش شود. (کلیله و دمنه) ، میوه چیدن و بمعنی نفع یافتن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). به ثمر آوردن. (فرهنگ نظام) ، مسکه برآوردن شیر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، دانه بستن کشت. (منتهی الارب) (از قطر المحیط)) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ)
باقی گذاشتن چیزی را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حرکت دادن مایعی را تا کف کند. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمیختن سیاهی و سرخی و سپیدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضَ)
هشت گوشه کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هشت و هشت رخ کردن. (فرهنگ نظام) ، قیمت گذاشتن بر کالا. (از قطر المحیط). بحدس و تخمین قیمت کردن کالا. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
بهم آوردن سخن بر لب یا باطل گفتن و بربافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (اقرب الموارد) ، سر را به روغن نیک تر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نیک تر کردن طعام را به نان خورش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصمیغ
تصویر تصمیغ
زمج اندایی اندودن با زمج (زمج هم آوای رنج صمغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثمیر
تصویر تثمیر
بار آورد بسیار کردن ببار آوردن، بار آوردن: (در تثمیر مال باید کوشید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثمین
تصویر تثمین
قیمت چیزی را معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمیغ
تصویر تنمیغ
آمیختن رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثمیر
تصویر تثمیر
((تَ))
به ثمر رسانیدن، سود دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثمین
تصویر تثمین
((تَ))
بها کردن، قیمت کردن، هشت سو کردن، هشت گوش ساختن
فرهنگ فارسی معین