جدول جو
جدول جو

معنی تثلیخ - جستجوی لغت در جدول جو

تثلیخ
(اِ جَ)
آلوده گردانیدن. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تثلیخ
آلوده گردانیدن
تصویری از تثلیخ
تصویر تثلیخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تثلیث
تصویر تثلیث
سه بخش کردن، سه قسمت کردن
در مسیحیت قائل بودن به وجود سه اقنوم شامل پدر، پسر و روح القدس
در علم نجوم قرار گرفتن یک سوم دورۀ فلک یعنی چهار برج فاصله میان دو ستاره، تثلیث بعضی از سیارات را سعد دانسته اند مانند تثلیث ماه و مشتری
سه گوشه کردن، سه تایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلیخ
تصویر تسلیخ
تشلیخ، سجاده، جانماز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشلیخ
تصویر تشلیخ
سجاده، جانماز
فرهنگ فارسی عمید
(اِ حَ)
بسیار رخنه درافکندن. (تاج المصادر بیهقی). رخنه کردن. (آنندراج). رخنه کردن در آوند و شمشیر. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب). رخنه کردن در آوند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هموار گردانیدن و تابان کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تملیس چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تملیس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سجاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77) (اوبهی). سجاده و جای نمازباشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). سجاده و مصلی. (شرفنامۀ منیری). همان تسلیخ که سجاده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر محمد معین درحاشیۀ برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده، بگمان ما این هیأت غریب، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهودۀ کلمات فارسی و قیافۀ آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنۀ سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطۀ کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجۀ زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. (نقل به اختصار از مقالۀ علامۀمرحوم قزوینی بعنوان ’تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است’ در مجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 5) :
این سلب من در ماه دی
دیده چون تشلیخ در کیشان (؟)
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی).
و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
پوست کندن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پوست باز کردن. (از متن اللغه) (از المنجد) : سلخ الجرب الجلد، قشره. (متن اللغه). سلخ الحر جلده فانسلخ، کشطه. (المنجد). و رجوع به انسلاخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده اند. شمس فخر اصپهانی در لغت خود که معیار جمالی نام دارد با توبیخ و زرنیخ قافیه کرده... و اینکه در شعر خواجه حافظ خوانده اند: ’تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش’ مصحف شده چه تسبیح بمعنی سبحان الله گفتن است. چنانکه تکبیر، الله اکبر و تحمید، الحمدلله گفتن. و آنکه در این ایام به تسبیح مشهور شده سبحه به ضم سین است و سبحات به ضمتین جمع آن است و در قاموس گفته سبحه به ضم، مهره هاکه عدد تسبیح به آن گیرند و نماز نافله و ذکر حق تعالی و سبحات به ضمتین مواضع سجود و سبحات وجه الله انوارجلال حق تعالی... علی ای حال تسلیخ در اشعار خواجه نیز اصح و احسن است از تسبیح چنانکه گفته:
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار.
قطع نظر از اینکه تسبیح بمعنی مشهور اطلاق بر آن مهره ها کرده صحیح نیست به حسب معنی نیز سجاده شیخ و خرقۀ رندشرابخوار عنان بر عنان روند، مناسبتر است و رب مشهور الاصل له و در این کتاب غلطهای مشهور بسیار ذکر شده و خواهد شد... و تسلیخ را تشلیخ نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج). سجاده و جانماز و تشلیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشلیخ شود:
تسلیخ چه می باید و سجاده چه باشد
بر مرکب بیطاقت تن اینهمه بار است.
عمعق.
دلقت به چه کار آید و تسلیخ و مرقع
خود را زعملهای نکوهیده بری دار.
سعدی.
ز بیم محتسب قهر تو نهد زهره
بجای چنگ و دف و جام و مصحف و تسلیخ.
شمس فخری (از انجمن آرا).
ای اشهری، ای به فارسی شهره
اندرخور صدهزار توبیخی
با موی سفید و زردی گونه
همچون گچ منتقش به زرنیخی
در دست خسان چو سبحه گردانی
در زیر مراثیان چو تسلیخی.
(یکی از استادان سلف از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اِ ءَ)
شکشته شدن دندان اشتر از پیری و ریخته شدن موی دنبال وی. (تاج المصادر بیهقی). ثلب گردیدن شتر. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). و ثلب، شتر پیر دندان و موی دم ریخته. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
سه گوشه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، سیکی کردن چنانکه دو برخ بشود و سه یکی بماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه). سه یکی کردن. (کنزاللغات)، طبخ کردن شراب چنانکه ثلث آن بشود. (از قطر المحیط)، نوعی از عطر ساختن که آن را مثلث گویند. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). معجون از عطر کردن که آن را تثلیث گویند. (کنزاللغات)، سه بخش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون)، سه کردن. (شرح قاموس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون)، خدای عز و جل را سه دانستن چنانکه مذهب ترسایان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- اصحاب تثلیث، ترسایان. مسیحیان. قائلین به اقانیم.
- اهل تثلیث، نصاری، که قائل به سه مبداء و اقنوم پدر و پسر و روح القدس هستند. (فرهنگ نظام). سه گفتن. (شرح قاموس)، سه خلف اشتر ببستن. (تاج المصادر بیهقی). ثلث بناقته اذا صر منها ثلاثه اخلاف . (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء)، تثلیث بسر، رسیدن و پختن سوم حصۀ خرما. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تثلیث فرس، بعد مصلی آمدن اسب. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). بعد مصلی آمدن اسب رهان. (ناظم الاطباء)، به سه حرکت آمدن حرفی چون قاف در قدوه (ق / ق / ق ) ، (اصطلاح نجوم) واقع شدن ستاره ای است بچهارم برج که ثلث فلک است از ستارۀ دیگر و آن نظر سعد است. (منتهی الارب). واقع شدن ستاره ای بچهارم برج که ثلث فلک است از ستارۀ دیگر. (ناظم الاطباء). در علم احکام نجوم واقع شدن دو ستاره بطوریکه چهار برج میان آنها فاصله باشد و آن را نظر تثلیثی گویند و سعد شمارند. (فرهنگ نظام). بودن قمر با سعدی بمفاصله پنج برج یا نه برج چنانچه قمر در حمل باشد و مشتری در اسد یا آنکه مشتری در قوس باشد در این صورت از حمل تا اسد پنج خانه است و از حمل تا قوس نه خانه و این نظر تمام دوستی باشد و این ستاره سعد ناظر و خادم باشد قمر را و این را تثلیث از آن گویند که میان قمر و سعد بحساب درجات سوم حصه فلک باشد و آن چهار برج بود به این طور که سه برج سالم و بقدر یک برج از جمع کردن درجات برج قمر و برج سعد حاصل آنکه میان قمر و سعد مفاصله یکصد و بیست درجۀ حائل باشد و اگر مفاصله سه برج یا یازده برج باشد و این را نظر تسدیس گویند و این نیم دوستی باشد و اگر بمفاصله چهار برج یا ده برج باشد این تربیع است نظر نیم دشمنی دارد و اگر مفاصله یک برج یا هفت برج باشد این را مقابله گویند این نظر تمام دشمنی است و اگر دو کوکب در یک برج باشد آن را قران گویند بنظر تربیع در جمیع کار بد گیرند مگر بتربیع ماه با مشتری بر ابنای مسجد و کندن چاه و جوی بهتر و تربیع ماه با عطارد برای تعلیم خوب بود. (از شرح قران السعدین و مؤید و مدار و دیگر رسائل) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
پس در آن مجمر که در تربیع منقل کرده اند
اولین تثلیث مشک و عود و بان افشانده اند.
خاقانی.
به تثلیث بروج و ماه و انجم
به تربیع و به تسدیس ثلاثا.
خاقانی.
و علامات درج و دقایق و ثوانی و... تثلیث و تربیع و تسدیس بنوشت. (سندبادنامه ص 64).
ز تربیع و تثلیث گوهر فشان
مربع نشین و مثلث نشان.
نظامی.
ز ثورش زهره وز خرچنگ برجیس
سعادت داده از تثلیث و تسدیس.
نظامی.
چون به تثلیث مشتری و زحل
شاه انجم ز حوت شد به حمل.
نظامی.
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و التفهیم بیرونی چ جلال همائی ص 346 و 347 و کلمه نظر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام جایی. (منتهی الارب). موضعی است به حجاز نزدیک مکه. (از معجم البلدان) ، یوم تثلیث، از ایام عرب است که در آن جنگی بین بنی سلیم و مراد بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهَْ هَُ)
سخت به تازیانه زدن، سخت شدن گیاه و قوی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سه بنی سه خوانی باور ترسایی درباره پدر پسر و جان اشویی (روح القدس)، سه بخشی، سه شویی، سه پهلویی (پهلو بر ضلع) سه بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثلیث
تصویر تثلیث
سه بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثلیم
تصویر تثلیم
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلیخ
تصویر تسلیخ
پارسی تازی گشته تشلیخ جانماز سجاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشلیخ
تصویر تشلیخ
سجاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثلیث
تصویر تثلیث
((تَ))
سه بخش کردن، در مسیحیت به اقنوم سه گانه «پدر، پسر، روح القدوس» قائل بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشلیخ
تصویر تشلیخ
((تَ))
سجاده، جانماز
فرهنگ فارسی معین
سه گانی (الوهیت) ، اعتقادبه سه اقنوم (اب، ابن، روح القدس) ، سه بخش کردن، سه بر کردن، سه گوش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ثالوث، پیوریتانیک، سه ضلعی سازی، ترینیتی
دیکشنری اردو به فارسی